دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

می گه می دونی چرا تازگیا انقدر کم بخشش می کنیم...

می گه می دونی چرا خسیس شدیم...

چرا دوس داریم هی خودمان را بگیریم...

هی کلاس بزاریم...

هی در بند فلان چیز باشیم...

میگه می دونی چرا...

میگه برای این که ماهیچ وقت خودمون و جای کسی که نداشته نزاشتیم...وگرنه دیگه حالمون بهم می خورد از این که هی بگوییم این را داریم...وگرنه دیگر رویمان نمی شد حتی همین لباس، گران قیمت ش را هم بپوشیم...

و گرنه می فهمیدیم که وقتی برای خودمان پنج میلیون خرج می کنیم...بعضی خانواده ها با همان پنج میلیون زندگی می کنند...

می گه تو دل مردم نرفتیم...تا بفهمیم...

می گه بی خیال شدیم...

می گه ...

دیگه الان خودمان مهم شدیم...

دیگه بچه ی من...

خونه ی من...

ماشین من...

موبایل من...

خواب راحت من..

...

می گه حاضر نیستیم یک شب، که بچه یمان گفت مامان شام چی داریم، بگیم هیچی امشب نداریم مامان و بچه بهونه بگیره که شام می خواهد...تحمل نداریم که گریه ی بچه یمان را ببینیم.. و بعد با تمام وجود حس کنیم، خانواده هایی که بچه هایشان شب ها با شکم خالی می خوابند به مادر و پدرشان چه می گذرد...

می گه زشته دیگه...

می گه زشته دیگه لباس های کهنه یمان را می گذاریم کنار برای شان...

می گه .... 

از مما تحبون هایت بده...

می گه... حب دنیا راس کل خطیئه...

می گه دل بکن...

می گه خرج کن...

می گه، گاهی وقت ها خودت را بیاور پایین و برو با بچه های پایین شهر رفیق شو...

می گه ...

می گه خودتو بشکن...

غرورتو لهش کن...

می گه ...




  • ۹۶/۰۲/۰۵
  • یک دختر شیعه