با اقا محسن داشتم راجع به اسم گل دختر"ش" صحبت میکردیم که چه کاندیدهایی دارند ... مثلا به من گفته به هیچ کس نباید بگم...ولی خوب خوبیه این جا اینست ...که از فامیل ها کسی از وجود این جا اطلاع ندارد به غیر از خودش و مائده سادات ...قبل تر ها میگفت حنانه خانوم ولی الان کاندیداهای مورد نظر جفتشون بلکل تغییر کرده است ...و شده است... صبا، سلما، الا و اسما خانوم...بعد میفرماید که فعلا در حال حاضر صبا خانوم صدایش میکنیم ...تا ببینیم کاندید دیگه ای اضافه نشود ... و لای قران کدام یکیشان در بیاید...
بعد مثلا عمهاش لحظه شماری میکند زود تر دی ماه شود... و روی ماهش را ببیند و ...مخصوصا عمهاش که دلش برای دختر بچه ها ضعف میرود...
بعد به این فکر میکنم هنوز به دنیا نیامده عمهاش این همه عاشقش است..به دنیا بیاید...که دیگر هیچ...
بعد باز روضه ی مصور پیش میآید...که این شبها...این روز ها...عمهای ...باید با فراق سه ساله ی برادر سر کند...که دیگر سه سالهای نیست...آن هم چه فراقی...
که این شبها نفس های عمهای خستهست...موهای عمهای سفیدست...کمر عمهای خمیدست...
از مصیبت های سنگین یک به یک عزیزان برادر...
این شبها چه شبهای نفسگیر و سختیست...چه شبهای ...
یا زینب...
أتْعَبَکِ السُّرى ... و قَضَیْتِ العُمرَ بالأحزان...
- ۹۶/۰۸/۰۴