اره خوب خستهام...
خسته برای این که اماممون اومدنش به دعاهای ما بستگی داره، یعنی این که کاری از دست خودشون ساخته نیست ...
اره خستهام برای این که جمعه ها بیخودی بغض گلومو میگیره، بعد که میخوام با مامان حرف بزنم نمیتونم ، بعد به مامان میگم مامان یک بغضی داره خفهم میکنه مامان میگه آقا میاد بغضا تموم میشه، به جای دعای ظهور، دعای حضور میخونیم...اقا میان..میان..
اره خستهام خسته از این که ...خسته از اینکه اماممون دلش به کیا خوش باشه؟...
با دعاهای کیا بیان؟...کجابیان؟...برایکدوم مردم بیان؟...برای کدوم سلمان؟ برای کدوم عمار؟...
اره خستهام...چون ما مردم این دوره زمونه ... همش میگیم ارباب یا لیتنی معکم...خسته از این که ارباب اگه میشد میگفت...یا لیتنی معکمتون باشه برای امام غریبتون...اره خستهام ...خسته...
چون ما مردم این دوره زمونه هیچ کاری نمیکنیم....ینی میدونی فوق فوقش نیمه ی شعبانا یکم شیرینی و شربت بدیم...فوق فوقش روضه ی فراق اقا خونده بشه...بعدش دیگه تمومِ ... تموم همه چی...دوباره فراموش میکنیم...
اره خسته ام ... چون ...دست بیچاره چون به جان نرسد...چاره جز پیرهن دریدن نیست...
..اره خستهام ...که هی دلم میگیره از دست خودم به وبلاگ بیچاره پناه میارم...تا بلکن یکم از این دل تنگی ها کم کنه و غمباد نگیرم....اره خستهام...خسته ام... چون خیلی ها بودن برا اقا شون میمردن...ولی الان دیگه نیستن...خستهام از بی یاری امامم...خسته ام...خسته از خودم...از کارا...از دوری ها...از جمعه ها...از روزها...از ساعت ها...از ثانیه ها...
از این که ده شب گذشت از ماه مبارک....ولی با دلایی که نزدیک شده بود به خدا بازم نتونستیم خوب در خونه ی خدا گدایی کنیم...که ما هیچی ازت نمیخوایم خدا...ما فقط صاحبمونو میخوایم...
أين صاحبنا؟...
نفسی بیا و بنشین و سخنی بگو و بشنو...
- ۹۷/۰۳/۰۵