دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

دارم به این فکر می‌کنم که چرا غم ایام مادری انقدر خفه کنندست...که انقدر سنگینه...که انقدر حال آدمو بد می‌کنه...

فکر می‌کنم به این‌که ما اگه نمردیم وسط روضه های مادر اسم‌ش معجزه نیست...اسم‌ش نفهمیدن و درک نکردن این غم...

به این که از اول فاطمیه ی غده افتاده درست وسط گلوم...داره خفه‌م میکنه و از شب‌اول تا امشب هی بزرگ و بزرگ تر شده...و منو داره از پا در میاره...

تاوان عشق به علی ...خیلی سنگینه...خیلی...

برات بمیرم...مآ در...بمیرم...

آجرك الله یا صاحب الزمان...




  • ۹۷/۱۱/۲۰
  • یک دختر شیعه