دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

آره آقا...

هی هر چه قدر به روز های ظهور نزدیک تر میشویم٫ فضا سمی تر میشود٫ نفس ها تنگ تر میشود٫ قلب ها زیق تر ...

مثلا شب ها باید برود آدم راحت بخوابد...ولی اشک امانش نمی‌دهد... که باید آقای‌ش می‌بود و نیست...

مثلا باید خوشی کند تفریح کند بگوید بخندد...ولی خنده هایش از گریه هایش تلخ تر است...

که باید می‌بود و نیست...

که باید می‌بود و نیست...

که باید می‌بود و نیست...

  • ۹۸/۰۹/۲۷
  • یک دختر شیعه