دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

سیل اشک امان‌م نمید‌هد...

از این دور بودن... از این دویدن و نرسیدن...از این انتظار ها که خون آدم را توی شیشه می‌کند...

قرآن را بازش می‌کنم

می‌آید:

وَ نَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ...

‌می‌فهمم بالاخره یک روز در این دنیا کرب عظیم ما تمام می‌شود...یک روز شما می‌آیی و خاتمه می‌دهی به دل تنگی ها...یک روز شما می‌آیی و ما بالاخره طعم لبخند واقعیِ از ته دل را می‌فهمیم...

یک روز که خیلی نزدیک است... از رگ گردن هم نزدیک تر...

این وعده ی خود خداست...که بالاخره ما یک روزی اندوه بزرگمان تمام می‌شود و شما می‌آیی...

یا صاحبی...

  • ۹۸/۰۹/۲۷
  • یک دختر شیعه