چند وقت است که دارم به این فکر میکنم ریشه ی خیلی از مشکلات از کجا شروع میشود؟...
چپ میورم فکر میکنم، راست میروم فکر میکنم، میخواهم بخوابم فکر میکنم، میخواهم مطالعه کنم فکر میکنم...
آنقدر که همین فکر کردن جزئی از وجودم شده است. به این نتیجه رسیدم مشکلات دقیقا از همان جایی شروع میشود، یا بهتر بگویم از کلمه ای شروع میشود به اسم((عادت))یا شاید هم ((عادت کردن))
چند وقت پیش ها کتاب ارتداد را که میخواندم این تیکه اش برایم جالب بود:
((_میپرسم : لشکر عادت کنندگان؟
_خدا انسان را طوری آفریده که زود عادت میکند و آنگاه که روزگار درازی بر او گذشت سختدل میشود و آنچه را در پی آن بوده فراموش میکند.))
و خوب من هر جور که فکرم را سر و ته میکنم میرسم به همین...
فیالمثل اولین بار که خبری میشنویم در رابطه با فلان منطقه در دنیا که روی سر کودکانشان بمباران میکنند، آه و ناله سر میدهیم، بعد پر میشویم از خشم و بعد دعا، اما تا چه مدت؟ نمیدانم شاید یک ماه شاید هم دو ماه و بعد از یک سال بیخیال میشویم، اصلا یادمان میرود، به ما چه که دارد در کجا و در فلان منطقه چه میگذرد.
یا مثلا اولش که خبر مرگ یک جوان را میشنویم چند روز در شوک هستیم و یک چراغ هشدار میشود برایمان که شاید نفر بعدی ما باشیم، سعی در اصلاح اعمالمان داریم، اما خانه پرش تا یک ماه است، بعد همان آدم قبلی میشویم و به اصطلاح عادت میکنیم . و هزاران هزار اتفاق دیگر...
راستش میترسم از چیز هایی که نباید بهشان عادت کنیم ولی داریم عادت میکنیم...
عادت داریم میکنیم به دست و پا زدن یک عده در فقر، به مظلوم بودن بزرگان، به از بین رفتن حرمت پدر و مادر ها، به بی غیرتی و بی حیایی، به این که به درد های مردم داریم عادت میکنیم ، به مدرک های تقلبی، اختلاص های ناجوان مردانه، حق و نا حق خوری، به عادت کردن به همین موبایل ها، به صله رحم های اینترنتی...
اما یک ترسی این روز ها بد جوری دارد میترسانتم ... و حسابی دارد اذیتم میکند...و ترسش بغض شده در گلویم...
من میترسم...میترسم...میترسم عادت کنیم به محرم های بدون بیرق و پرچم آقا....به نبودن روضه های اباعبدالله...به نوکری نکردن برای ارباب...به خاموش بودن چراغ های تکیه های ارباب...
میترسم...
خیلی ترسناکست، نه؟...
به قول سید رضا نریمانی...
آرزومی تو، یا حسین آبرومی تو
بی تو غم دارم یاحسین تورو کم دارم..
...
حسین...پدرم بود دعاش نوکرت باشم...
حسین ...گفته با گریه هاش نوکرت باشم...
- ۹۹/۰۵/۱۲
به به بالاخره کامنتای اینجا باز شد.
سلاممم:)
میدونی خیلی نوشته هاتو دارم؟