همش میگم خدااا چرا اخه چراااا چراااا جون نمیدیم برای این مصیبت عظما ...مصیبتی که خواب وخوراک آدمو میگیره...دنیا رو به چشماش زشت جلوه میده...
همش میگم خدا چرااا اخه چرااااا....مگه خون ما از خون بی بی زینب رنگین تره...که پرده ها از جلوی چشمامون برداشته نمیشه که مثل بعضی ها یکم از حال بی بی بفهمیم...ببینیم چی کشیدن...بعد مثل بیبی موهامون سفید بشه...یک سال بیشتر نتونیم دووم بیاریم...
همش میگم خدا یک کاری کن ما انقدر درگیر مشغله های دنیایی نشیم که شال مشکی آقامونو ببینیم که برای جدش عزاداری میکنند بعد از حال بد آقا یکم ما هم بیهوش بشیم براش....
همشمیگم خدااااا.... خدااااا....مگه فردا چه خبره که بی بی زنیب از هوش میرفته...
میگم خدا چراااا ...چرااااا....باید آقا یک تنه بار مصیبتو به دوش بکشه، یکم رو دوش های ما بریز که کشتیمش بابا کشتیمش.. که بدونه تتها نیست که یکم تسلای دل ش بشیم...
شما میدونستید...میدونستید برای خیلی ها که کنارشون زندگی میکنیم... پرده ها برداشته میشه با توجه به ظرفیاتشون...بعد دیگه نمی تونند روضه ی مقتل گوش کنند....تو روضه ها گوشاشونو میگیرند یا هرجایی نمیرند...میدونستید دیگه حرم ارباب نمی تونند برند مگر خیلی کم....فقط حرم حضرت عباس میرند....شما میدونستید بعضیا این دهه نمیتونند زندگی کنند ...می دونستید برای محافل ارباب باید زیر بغلاشونو بگیرند..می دونستید به سختی راه میرند...میدونستید بعضی ها دیگه ناحیه ی مقسه نمی تونند بخونند...اونا نمی خونند دارند همه چیو میبینند...میدونستید....میدونستید... برای بعضی ها این جوری مصیبت سخت میشه... بعد هی خرده میگیریم...بابا چه خبره... کشت خودشو دیگه ...بیهوش شد...نمی دونیم که بابا طرف ی چیزایی دیده...دیده که هی محرمای هر سال از سال بعد حالش بد تر میشه....
...آخ حسین...آخ حسین...آخ حسین...آخ حسین...برای این اقا اصلا خجالت نکشید، داد بزنید.... ضجه بزنید... برای این اقا خجالت نکشید...
چی بنویسم...که از تو نوشته ها حقش ادا بشه....
شرمنده ام که از غم زینب نمردهام...