دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

همش می‌گم خدااا چرا اخه چراااا چراااا جون نمیدیم برای این مصیبت عظما ...مصیبتی که خواب وخوراک آدمو میگیره...دنیا رو به چشماش زشت جلوه میده...

همش میگم خدا چرااا اخه چرااااا....مگه خون ما از خون بی بی زینب رنگین تره...که پرده ها از جلوی چشمامون برداشته نمیشه که مثل بعضی ها یکم از حال بی بی بفهمیم...ببینیم چی کشیدن...بعد مثل بی‌بی موهامون سفید بشه...یک سال بیشتر نتونیم دووم بیاریم...

همش‌ می‌گم خدا یک کاری کن ما انقدر درگیر مشغله های دنیایی نشیم که شال مشکی آقامونو ببینیم که برای جدش عزاداری می‌کنند بعد از حال بد آقا یکم ما هم بیهوش بشیم براش....

همش‌می‌گم خدااااا.... خدااااا....مگه فردا چه خبره که بی بی زنیب از هوش میرفته...


میگم خدا چراااا ...چرااااا....باید آقا یک تنه بار مصیبتو به دوش بکشه، یکم رو دوش های ما بریز که کشتیمش بابا کشتیمش.. که بدونه تتها نیست که یکم تسلای دل ‌ش بشیم...

شما میدونستید...میدونستید برای خیلی ها که کنارشون زندگی میکنیم... پرده ها برداشته میشه با توجه به ظرفیاتشون...بعد دیگه نمی تونند روضه ی مقتل گوش کنند....تو روضه ها گوشاشونو میگیرند یا هرجایی نمیرند...میدونستید دیگه حرم ارباب نمی تونند برند مگر خیلی کم....فقط حرم حضرت عباس میرند....شما می‌دونستید بعضیا این دهه نمی‌تونند زندگی کنند ...می دونستید برای محافل ارباب باید زیر بغلاشونو بگیرند..می دونستید به سختی راه میرند...می‌دونستید بعضی ها دیگه ناحیه ی مقسه نمی تونند بخونند...اونا نمی خونند دارند همه چیو می‌بینند...می‌دونستید....می‌دونستید... برای بعضی ها این  جوری مصیبت سخت میشه... بعد هی خرده میگیریم...بابا چه خبره... کشت خودشو دیگه ...بیهوش شد...نمی دونیم که بابا طرف ی چیزایی دیده...دیده که هی محرمای هر سال از سال بعد حالش بد تر میشه....

...آخ حسین...آخ حسین...آخ حسین...آخ حسین...برای این اقا اصلا خجالت نکشید، داد بزنید.... ضجه بزنید... برای این اقا خجالت نکشید...

چی بنویسم...که از تو نوشته ها حق‌ش ادا بشه....

شرمنده ام که از غم زینب نمرده‌ام...

  • یک دختر شیعه

آخه من چه بنویسم ؟...از که بنویسم؟... از عباس(ع)...من روضه بنویسم... آن هم  جایی که آقا فرمودند جایی که اسم عمویم عباس آورده شود من به آن جا نظر دارم...

من اصلا می توانم روضه ی عباس ابن علی بنویسم و خجالت نکشم از آقایم؟.... که این شب ها خودش به اندازه ی کافی داغ دار است و شال عزا بر سرش بسته است...بعد هی نمک بپاشم به زخم...

قشنگی‌ش این است که عباس به عالم و آدم درس می‌دهد...که اهل العالم برای امام زمانه یتان باید عباس باشید...عباس... که در همه حال هوای آقایتان را داشته باشید...

برای آوردن امام‌تان عباس باشید ...

صدقه بدهید برای قلب مبارکشان...

  • یک دختر شیعه

هرکسی را که نگاه کنی در این جهان یک نقطه ضعف دارد که رویش حساس است...

که برای نقطه ضعفش میمرد... برای من یکی از آن نقطه ضعف ها...علی اکبر است...

برای من علی اکبر یعنی محرم...یعنی عزاداری. ... یعنی ارباب...برای من علی اکبر یعنی شروع ضجه تا آن روز مهم...

یعنی هر موقع می‌روم حرم ارباب باید پایین پای آقا بشینم برای علی اکبر ضجه بزنم...یعنی عشق...

یعنی قلب گرفته و خسته...یعنی ...یعنی...

یعنی زیارت عاشورا که می خوانم و علی علی ابن الحسین...جانم در برود...و دوباره برگردد...

یعنی ارباب دیگر توان ندارد راه برود...یعنی ارباب هفت مربه فریاد بکشد واه ولدا واه وا علیا....واه ثمرة فوادا ...ولدی قتلوک...

نمی‌دانم چرا اما امسال شب علی اکبر تا همین لحظه تا نمی دانم کِی اصلا نمی‌گذرد...کاش بلد بودم ...

اصلا کاش اگر قرار بود جان می‌دادم پای یکی از روضه ها پای روضه ی همین اقا بود...شب علی اکبر...چون تحمل‌ش سخت است... خیلی... آخ ..

... امان از دل زنیب...امان از دل زنیب...

دریافت

  • یک دختر شیعه

کاش یک دل وسیع داشتم ارباب جان...برایت یک روضه ی درست و حسابی می‌نوشتم...

کاش نفس داشتم تا از تو می گفتم...کاش ‌... کاش... کاش...

ولی حیف حیف که از شما که می نویسم نفس‌م میگیرد.... حالم بد می‌شود...

ارباب جان من شرمنده ‌ام ...شرمنده ام...که بعضی محافل انقدر روضه ات را باز می‌کنند... ولی برایت دو سه نفر جان نمی دهند، از غم سنگین‌ت... شرمنده ام که بعضی ها انگار دارند  داستان گوش می‌دهند...

شرمنده ام که بعضی  ذاکر ها ملاحظه ی پیر غلام های داغ دیده ات را نمی‌کنند... ملاحظه ی سینه چاک هایت را نمی‌کنند که ممکن است دق کنند...

کاش می‌شد داد بزنم بابا نخونید...نخونید روضه ی حساس را نخوانید، روضه ی قتلگاه نخوانید... کاش می‌شد می گفتم بابا روضه ی ارباب اگر حقش ادا نشود طبیعی می‌شود ... دیگر کسی داغ نمی‌شود...قلب قساوت می‌گیرد...

اخ ارباب ارباب....

  • یک دختر شیعه

فرق‌ش این است که در حالت عادی کار کردن ، بدو بدو کردن از این کار به آن کار آدم را خسته می‌کند...اما نوکری این اقا...نوکری این ارباب...تا لحظه ی اخر... هی بدو بدو...دستمال ها را جمع کن...غدا هارا جمع کن...جاروکردن...استکان شستن... کفش جفت کردن ها... غذا دادن ها...ظرف شستن ها...چای ریختن ها...جسم آدم را ممکن است خسته کنند... اما بعدش روح آدم را نیرو می‌بخشد...به روح یک شعف خاصی می‌دهد...یک حال خوشی که غیر قابل وصف باشد... فرق نوکری این اقا با بقیه ی نوکری ها در این است که توی دستگاه این اقا نوکر ها عجیب آقا می‌شوند...

فرق‌ش این است...یک توپ دارم قلقیه ...می‌زنم زمین هوا میره...می‌زنم زمین هوا میره...می‌زنم زمین هوا میره...یعنی هی هرچه بیشتر برای این اقا خودت را بشکونی...هی هرچه بیشتر خودت را از فیس و افاده به دور کنی...پا روی نفس بگذا ی به حب این اقا...هی خودت را نوکر کوچک کوچک کوچک در نظر بگیری...خوب نوکری کنی...بیشتر می‌برندت بالا...بیشتر میپری بالا...بیشتر هوا میری...

فرق‌ش در این است...که در این جا...نوکر بدن ارباب‌ش میمیرد...

فرق‌ش در این است که در این دستگاه مادر به نوکر هایش میبالد...

  • یک دختر شیعه

...

ارباب جان ...

شباهت‌ش این است که ما امشب یک جور هایی با "حر" شما همزاد پنداری کردیم...چون ما مدت هاست که غرق در دنیای خودمانیم...مدت هاست که آب را روی حسین زمانه یمان بسته ایم...و مدت هاست شرمنده ایم...

شرمنده از این که برای تعجیل فرج‌ش هیچ نکرده ایم...

شرمنده ایم ... شرمنده ایم که نکند تاریخ بعد ها از ما هم مثل کوفیان یاد کند...

که از هزار هزار نفر فقط چهل نفر باقی بمانند برایت...باقی هم که از بنی هاشم...

ارباب جان...

ما امشب همه حریم... همه سر به زیر انداخته ایم...خسته ایم اقاجان...نفس نداریم... که برایت نفس نفس بزنیم... هی هرچه به ان شب مهم نزدیک تر می‌شویم... نفس هایمان تنگ تر می‌شود...دنبال بهانه ایم که برایت ضجه بزنیم...

ارباب جان نوکر های‌ت دل تنگند...

ارباب جان سرمان را بالابگیر...ما منتظر ارفع رأسك یا حری‌م...ارباب ما را امشب حواله کن به اقای غریبمان...

  • یک دختر شیعه

قانونش این است که شما هر چه قدر بیشتر به صاحب عزا نزدیک تر باشید بیشتر برای این اقا می‌سوزید...

این است که امسال اگر بی تاب تر شده اید، کم تحمل تر شده اید، صبر تان کم تر شده برای این اقا ...این نشان می دهد که به صاحب عزا نزدیک تر شده اید

...

همین است که دیگر نمی توانید روضه های باز را گوش کنید...

همین است که فقط کافی است یک اشاره بشود ... شما از خود بی خود  شوید ...چه برسد به مکشوف و مقتل و ...

قانونش این است که اگر فقط ذره ای فقط ذره ای پرده ها کنار برود ... و ظرفیت کم باشد..ادمیزاد دق می‌کند...می‌میرد...

آخ چه میشود وسط روضه هایت یک روزی دق کنم حسین...نه توی تصادف و اتیش و بستر و بیمارستان...بعد برایت توی بستر مرگ مثل رسول ترک بخوانم اقام گلدی اقام گلدی...آخ حسین...آخ حسین...


  • یک دختر شیعه

دریافت

شب اول است و میزبان مادر است...

وقتی می گویم مادر یعنی خودِ خودِ مادر اشک های عزادار های ارباب را پاک می‌کند...

نشسته بود برای فرزندش عزاداری می‌کرد امد پیش مادرش با هم شروع‌کردن به گریه کردن بعد کم کم جمع شدن..و زیاد تر شدند...و هی زیاد تر شدند ....مادر هی هرچه بلند تر گریه می کرد، صدای گریه و آه و ناله و داد بقیه بیشتر می شد...مادر گفت فدای اشک های تکا تکتان شما از برای چه گریه می‌کنید؟...

گفتند مادر تو بگو بمیر برای حسینت ما می‌میریم،جان بده جان می‌دهیم، اشک که چیزی نیست...


  • یک دختر شیعه

فی الوقع و در واقع...

محرم، فقط محرم نیست...

محرم یعنی به صفر رسیدن و از صفر همه چیز را شروع کردن...یعنی این که هزار بار می‌میری و زنده می‌شوی و باز می‌میری و زنده می‌شوی و باز می‌میری و زنده می‌شوی، اما این مردن برایت از عسل گوار تر است...

محرم یعنی همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس می‌کشم ارباب جان....

یعنی نفس های‌ت از دود و دم شهر   گرفته است و محرم یعنی تژدید نفس در هوای ارباب...

یعنی این که هی تمام سال را می‌شماری برای دیدن شکل ماه‌ش ...یعنی این که از بس گناه و عروسی و بزن و برقص و هزار و هزار چیز دیگر در سطح شهر گسترده شده است... که منتظری محرم بیاید و به حرمت حضرت‌ ارباب  کم شود...

یعنی مواسات با تنها بازمانده ی اهل البیت...حضرتِ دوازده که غربت‌ش قطعا کم تر نیست از ارباب...

یعنی ارباب محرک‌ت شود برای نوشتن..

یعنی شور...یعنی عشق ...یعنی من مرده تو زنده...یعنی من نباشم و تو باشی...

یعنی من برایت بمیرم...برایت به سر بزنم ... به سینه بزنم...یعنی نوکری برایت بکنم..یعنی خاک کفش های زائر های روضه هایت را به سر وسینه بزنم...یعنی برایت بدوم... و کیف‌کنم از خستگی های باقی مانده در تنم....یعنی نفس بمیر...ارباب امیر است .... و تو اسیر...یعنی یا نفس هونی اِنّ الحسین معطش...

یعنی ...امیری حسین و نعم الامیر...یعنی همین ...

همین که نوکرم الحمدالله ...گدای این درم الحمد الله 

محرم ...محرم...محرم...

فی الوقع و در واقع باید بگویم...

نوکری این ارباب...آثارش تا هفت نسل می‌رسد...ولو اگر به قیمت یک دستمال کاغدی دادن باشد...

برای این اقا کم نگذاریم...

ی ساله چشم به راهت‌م...خداروشکر محرمه 

آخ که چقدر دلم برای نفس کشیدن در هوایت تنگ شده ارباب جان....

  • یک دختر شیعه

این روز ها یک چیزی به طرز عجیبی دارد من را از خودم دور می‌کند....

..

باید دنبال خود"م" بگردم...

وحشتناک ترین حالت ممکن گم کردن "م" مالکیت خود است...

نه؟!...

اَستَغيثُ فَاَغِثْني وَ لاٰ تَكِلْني إلٰي نَفْسي طَرفَةَ عَينٍ اَبَداً...

  • یک دختر شیعه