دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

این فسقل که چند روزی دوری ا‌ش را تحمل کردم شده است جزئی از وجود عمه جان‌ش..

این فسقل، همین که چشمم به چشم های‌ش می افتد چشم های‌م جان می‌گیرد...

این فسقل که اصلا فکر‌ش را نمی‌کردم این چند روزی که برود مسافرت کمبودش را حس کن‌م فکر کنم شده است جزئی از وجود عمه‌اش...

این فسقل  دوست داشتنی که همین الان رو پای عمه نشسته ... شده است  یکی از امید های زندگی عمه مریم‌ش

عمه شدن را دوست دارم...با همه ی فوش هایی که نثارشان می‌کنند...

  • یک دختر شیعه

از وقتی داستان شمر لعنت الله علیه را فهمیده ام هی می‌خواهم به‌ش فکر کنم ولی نمی‌توانم و هی تن و بدن‌م می‌لرزد...

شما می دانستید شمر که ازش بیزارم... یک زمانی در جنگ صفین دوشادوش امام زمانه اش مولا علی جنگیده و جراحت برداشته و شده جانباز امام زمان‌ش و بعد تا شهادت یک قدم فاصله داشته است...

یعنی شده جانباز امام زمان‌ش و عاقبت‌ش چه شده است...ما که جانباز امام زمانه یمان هم نشده ایم که هیچ حتی‌گاهی اصلا بهشان فکر  هم نمی‌کنیم...و گاهی برا‌ی‌ش‌بار شده ایم...

بعد باز با خودم می‌گویم یا صاحب الزمان... با دعاهای شما ...ما عاقبت بخیر می‌شویم...مگر پدر دل‌ش می‌آید برای عاقبت بخیری فرزندان‌ش دعا نکند...

مگر پدر می‌گذارد نقطه و تتها نقطه ی عشق فرزندان‌ش کور شود...

شما نمی‌گذارید ما در این اخر اازمان برای شما کوفی شویم...

قسم به عشق کزین راه بر نمی گردیم...

  • یک دختر شیعه

یکی از چیز هایی که همیشه خدارا شکر می‌کنم بابت‌ش  درس خواندن در دانشگاهی هست‌ که به نام این استاد هست...استاد "شهید مرتضی مطهری"... دانشگاهی که خیلی خیر و برکت داشت حداقل برای‌م...و خیلی چیز ها را از همین جا یاد گرفت‌م...


روز معلم روز مامان های دوم مبارک...

لوکیشن هم کتابخونه ی دانشگاه‌مون هست...بچه ها سخت مشغول درس خوندن...




  • یک دختر شیعه

تازگی ها شخصیت‌م دارد دچار یک تغییر بزرگ می‌شود و آن هم این است که کتاب هایی که به جانم‌ بسته است  را می‌دهد دست این و آن امانت...

بعضی کتاب هایم‌ به جان‌م بسته نیست راحت می‌توانم بدهم به این و آن ولی بعضی ها را نمی توانم چون مثلا یک هویی هوس‌م می کند بروم سراغشان و دوباره به حال و هوای‌ش برگردم...

مثلا الان دو هفتست پنج شنبه ی فیروزه ایم دست یکی از بچه هاست و هنوز که هنوز نخوانده اش...

پنج شنبه ی فیروزه ای که هر دو سه روز یک بار می‌رفتم سراغش و  فقط گاهی اوقات ورقش میزدم...

یا مثلا منِ او جانم...یا قیدار جانم...یا روی ماه خداوند را ببوس جانم...و ...

یا ...



  • یک دختر شیعه

خوب ما همش با احساسات تصمیم می‌گیریم...

دائم درگیر احساساتیم...

شاید بهتر باشد فردا...احساسات را بگذاریم کنار...دست و جشن و ...برای ما آقا نمی‌شود...

باید فردا همه یک دل ...یک صدا خواستن آقا را از خدا بخواهیم...

..باید درپیشگاه خدای جان ضجه بزنیم...تا بلکن خدا ی جانمان... دلش به رحم امد و ما مردم آخر الزمان را از بی‌پدری نجات داد...

باید بخواهیم‌ش که بیاید...تا وقتی نخواهیمش...وضع همین طوری است...وضع همین طوری ادامه پیدا می‌کند...

باید یک دل شویم...یک صدا...

فقط درگیر تزئینات و رنگ و چراغانی ها نباشیم که اصل را فراموش کنیم...که فقط و فقط از نیمه ی شعبان ها همین جشن ها و خوشی هایش یادمان نباشد...

باید بخواهیم‌ش چون متوجه نیستیم...ولی هر نیمه ی شعبان از نیم ی شعبان قبلی دلگیر تر است... که باز یک سال دیگه بر جشن های بدون آقا تکرار می‌شود...که خدا عالم است چند تا جوان سر به خاک گذاشته اند و اقا را ندیدند...

بخواهیم‌ش که دوران ظهورش حضور داشته باشیم...که فرج نزدیک شود...

آقا آمدنی نیست...آقا اوردنیست...

بیاریمش...

یا صاحب الزمان نفس بده ...که برایت نفس نفس بزنم...

  • یک دختر شیعه

یک چیزی جدیدن اومده تو بازار به اسم بستنی لواشکی.

از خوبی های این جناب لازمه چیزی بگم آخه؟

🤔😍


  • یک دختر شیعه

"هزار خورشید تابان" و "بادبادک باز" دو اثر نویسنده ی افغان تبار آمریکایی.دو کتابی که دلت می‌خواهد پای هرکدامشان مدت ها اشک بریزی،‌دو کتابی که بخشی از زندگی مردم افغانستان را به تصویر می کشد.

خوب راستش من روزی که رفتم بادبادک باز را بخرم به خانم کتاب فروش گفتم کتاب بادبادک بازو دارین گفتند بله ولی گفت من پیشنهاد می‌کنم هزار خورشید تابانو بگیر خیلی قشنگ تره.

هرچند که فردایش طاقت نیاوردم و سریع رفتم بادبادک باز را هم گرفتم.ولی به نظر من بادبادک باز بسیار بسیار دل نشین تر از هزار خورشید تابان هست.

چیزی که بود این بود که من  بعد از خواندن کتاب هزار خورشید تابان تا مدت های طولانی ای ذهنم درگیر رنج و غمی بود که به یک زن افغان تبار تحمیل شده بود و همین آزرده‌ام می‌کرد. شاید هم من روحیه ی حساسی دارم ولی اگر برگردم عقب قطعا هزار خورشید تابان را نخواهم خواند...و فقط بادبادک باز را خواهم خواند.

ولی شما اگر دل بزرگی دارید جفتش را بخوانید تا نظرتان راجع به مردم افغانستان تغییر کند. تا نظرتان راجع به  مردم همسایه ی کشورمان عوض شود تا ببینید فقط و فقط به جرم افغانی بودن چه رنج هایی باید متحمل بشوند...


  • یک دختر شیعه

باید از شما نوشت ...حتی اگر تمام صفحات پر شود...حتی اگر ...

باید از شما نوشت...اصلا مگر کسی به اندازه ی دخترها بابایی هستند...مگر کسی به اندازه دختر ها  در نبود پدر بی تابی می کنند...مگر کسی مثل دختر ها دم به دقیقه ای بهانه ی پدر را می گیرند...

مگر کسی ... می تواند شب های بی پدری را درک کند...آقا جان...

اصلا مگر می شود این روز های بدون شما را تحمل کرد...

اصلا مگر می‌شود بیشتر از این صبر کرد...

اصلا مگر می‌شود شب نیمه ی شعبانی که در پیش روست را بدون شما تحمل کرد...

مگر می‌شود بیشتر از این صبر کرد...

ما مقصیریم ...ما نخواسته ایمت که نیامدی....ما عادت کرده ایم...ما بدون شما راحت تر زندگی می کنیم...ما سنگ دل شده ایم....ما برای آمدنت کاری نکرده‌ایم...مابرای شما فدا نشدیم..ما برای شما بی تاب نشده ایم...ما برای شما از جان که هیچ از مال هایمان هم نگذشته ایم...ما مثل قوم بنی اسرائیل بلد نبودیم به درگاه خدا تضرع و زاری کنیم، تا خدا فرج شما را نزدیک می‌کند...ما فقط بلد بودیم، خون به دلت کنیم... اشک از چشمانت جاری کنیم...

ولی امید های‌مان دارد به ما می‌گوید که فرج نزدیک است...خیلی نزدیک ...


 

 

  • یک دختر شیعه

تمام مولود های عالم یک طرف...این مولود یک طرف...فرق‌ش در همین است که این مولود بی پر وبال ها را می‌خرد...بی پر و بال ها را انتخاب می‌کند....بنجل ها را می‌خرد...

مثلا مولا علی(ع) که اول عشق عالم است...همه نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند با حضرت‌ش بس که مقام‌شان بزرگ است و با عظمت...

اما ارباب...فرق‌ش همین است...فرقی نمی کند...با سواد باشی یا بی‌سواد...

بی دین و ایمون باشی یا با دین و ایمون...خسته و درمانده باشی...یا نباشی...

فرق‌ش در همین است که روز تولدش دلت  تهِ ته‌ش احساس شادی نمی‌کند...باز هم یک بغضی در گلویت می‌ماند...

فرق‌ش همین است...که این مولود پای قنداقه اش اشک بوده است...

فرق‌ش همین است که شب جمعه ، شب زیارتی ارباب باشد...شب تولد ارباب باشد...دوران سخت غیبت فرزند ش باشد... ساعت۰۰:۰۰و باید دل هی به خودش بپیچد از تحمل این همه درد های ناگفته...

بیچاره دل...بیچاره دل‌‌....




  • یک دختر شیعه

وقتی برای اولین بار به جای رنگ روغن تصمیم می‌گیری با گواش نقاشی بکشی.

: )))

  • یک دختر شیعه