خوب یادم است تاچند سال پیش که آقا محسن(حضرت برادر) در مجموعه فرهنگی شان فعالیت می کرد و با نوجوان ها سر و کله می زد، خیلی از مامان ها ی نوجوانان می امدند پیش مامانم که از مامانم تشکر کنند به خاطر زحمات حضرت برادر که خیلی رو مخ های بچه هایشان کار کرده است، اصلا مسیرشان را تغییر داده است...که شما چه جوری آقا محسن را تربیت کرده اید...و از این صحبت ها...
یادم است ، حضرت برادر شب ها گاهی اوقات تا نصفه شب بیدار می ماند و فقط و فقط کتاب می خواند...وقتی هم صدایش می زدیم آن قدر غرق بود،که اصلا متوجه نمی شد...بعضی سال ها هم می رفت نمایشگاه کتاب تهران و با یک چمدان پر از کتاب بر می گشت... آن قدر که عاشق طرز تفکرش شده بودم،هم من ...و هم مائده سادات...آن قدر ها که مائده می گفت من دوست دارم همسرم طرز تفکرش عین محسن باشه.!
بماند که سال کنکورم بیچاره اش کردم ، از بس برایم تست های ریاضی را توضیح میداد و من نمیفهمیدم و دست آخری می زد روی پیشانی اش که کلا تست ریاضی نزن !
و هر سال مدرسه اش که یکی از بهترین مدرسه های مشهد برای رشته ی ریاضی بود ازش درخواست می کردند که بیاید برای بچه ها فیزیک درس بدهد!
اما این بار توسط شخص شخصیشان با کتاب های استاد صفایی حائری آشنا شدم... کتاب هایی که من را دیوانه کرد، قبل تر ها از استاد فقط نامه های بلوغشان را خوانده بودم، و چهار کتاب دیگرشان را نخوانده بودم...... کتاب هایی که خط به خطش پر از حرف است و ... و اصلا انگار دید من را عوض کرد... می گفت مریم اصلا همشون به کنار ((اخبات))یک چیز دیگست، وقتی خوندمش گفت چطور بود ؟
گفتم دقیقا حس آدم هایی را داشتم که توی فضا به سر می برند... حس ذره...حس معلق بودن... انگاری که پشتم خالی شده باشد...
گفت دقیقا ...قشنگ آدمو نا امید می کنه ...
حالا همه ی این ها به کنار... من دارم عمه می شوم...که اگر دختر باشد که ان شالله دختر باشد حنانه سادات خانم قراره بشند و اگر پسر اقا سید محمد حسن...حالا چرا محمد حسن به این خاطر که همسر برادرم نسل سیدیشان بر می گردد به امام حسن مجتبی(ع)و ارادت خاصی نسبت به حضرت دارند...
گل عمه ان شالله صحیح و سالم باشه قرار است مثل عمه ی جانانش دی ماهی باشند....
کتاب های استاد به پیشنهاد حضرت برادر...
مبارکت باشه :)