مثلا اگر قرار بو من بین تمام شغل های دنیا یک شغل را انتخاب می کردم ، شاعر بودن را انتخاب می کردم....فقط حیف، حیف که شاعر بودن را نمیشود انتخاب کرد، شاعر بودن باید انتخابت کند، بعد بهت یک عدد حس و ذوق و قریحه ی شاعری بدهد، تا شاعرت بکند...
به نظر من که شاعر ها خوش بخت ترین آدم های روی زمینند، مثلا هر موقع دل تنگ می شوند، پناه میبرند به واژه ها، یا مثلا هر موقع دلشان می گیرد انقدر با ذهنشان بازی میکنند تا با چند تا جمله دلشان را باز کنند...شاعر ها خوش بخت ترینند چون بلدند دل تنگی هایشان را روی کاغذ پیاده کنند، تا بلکم غمباد نگیرند، شاعر ها خوش بخت ترینند چون مردم از بیان احساسات شان ذوق می کنند...شاعر ها خوش بخت ترینند چون مردم برای دل تنگی هایشان پول می دهند و با آن ها ابراز همدردی می کنند که شاعر بیچاره چه دل تنگی داشته است...
چون مردم گاهی برای ابراز محبت به معشوقه هایشان از ابزار دل تنگی شعرهای شاعران استفاده می کنند...
اگر قرار بود یک شغل را در بین تمام شغل های دنیا انتخابکنم شاعر شدن را انتخاب می کردم... تا تصدقت گردم وقتی دلم برایت می گرفت، مثل سعدی برایت می سرودم
گیرم که بر کنی دل سنگین ز مهر من /مهر از دلم چگونه توانی بر کنی
یا مثلا هر موقع دل تنگت می شدم... برایت می خواندم...
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من/تا چه شود به عاقبت در طلب حال تو من...
یا هر موقع یادت می کردم...به آسمان نگاه میکردم و برایت می سرودم...
میان ماه من تا ماه گردان/تفاوت از زمین تا آسمان است...
یا هم این که هر موقعچشمان پاکت را میدیدم مثل فاضل برایت می سرودم...
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن/چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
خوش به حال شاعر ها که می توانند حس شان را بازی بدهدند و خوشگلشکنند..
خوش به حال شاعر ها که می توانند از دل تنگی های خود بکاهند...
تا قوه ی دل تنگیشان را کمی تسکین دهند...
برچسب: عاشقانه های یک دختر شیعه