دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

حالا یک عده هم می آیند باحجاب برای خودشان حجاب درست می کنند...

بعد ترش، با چشم تحقیر به بی چادر ها نگاه می کنند... و خود برتر پنداری می بینند در خودشان... و هزار نوع قضاوت رنگارنگ...

بعد تر این که در ذهن شان چند تا فحش آبدار هم نصیبشان می کنند و به خیال خودشان کلید بهشت را خود خدا در دست های مبارک شان گذاشته است به خاطر همین یک کار...

و بعد بعد تر....به خودشان مغرور می شوند.... و بی چادری ها را گناه کار ترین آدم های روی زمین فرض می کنند....

یکی هم نیست به این ها بگوید...تصدقت گردم مراقب باش حجاب(ت) برایت حجاب نشود....

حالا بیا و درستش کن...

....


... به مناسبت روز عفاف که دیروز بود...خواستم بگویم... حجاب داشتن...چادر داشتن مسئولیت آور است...من شک ندارم... شک ندارم اگر ما چادری ها...نه فقط از بیرون بلکه از درون... رفتارمان هم شبیه حضرت مادر بود...آن موقع می توانستیم... اوج عشق مان به حضرت مادر را ثابت کنیم...

چادری بودن سینه ی وسیع می خواهد... محبت می خواهد...افتادگی می خواهد...هم نشینی با پایین تر ها را می خواهد...دور شدن از خاله زنکی های بچگانه می خواهد...

ذره ذره آب شدن می خواهد...

...

....

  • یک دختر شیعه

امروز از صبح زود که بلند شدم، تا همین الان داشتم درس می خوندم...برای امتحان فردا.... 

کلام می خواندم... کلام... کلام درسی ست که حول و محور حضرت رب می چرخد...

هرچه قدر سر کلاس های منطق چهارستون بدنم می لرزد...سر کلاس های کلام محو می شوم...

خواندن پیرامون اوصاف حضرت رب...پیرامون مطلق وجود...وجود نامتناهیش...علم ش...

آدم را سنگین می کند.... ساده تر ش دل تنگ هم می کند....دل تنگ آغوش خدای جانت...دل تنگ سحر های ماه مبارک... تشنه ات می کند....

از توحید در استعانت گرفته...تا توحید در محبت...و توحید در توکل....و ....

بعد تر((ش)) می فهمی چه تیک تیک ثانیه هایی که از حضرت ربت غافل بودی....

....

درون هر آدمی یک اسماعیلی نهفته است...که وجودش به وجود اسماعیل ش وابسته است...و تا اسماعیل ش  را قربانی نکند... نه می تواند با آوای کمیل مولا علی(ع) همراه شود .... و موقع شنیدن کمیل فقط رو خوانی می کند...گاهی هم هی بر می گرد ته ش را نگاه می کند تا ببیند چند صفحه ی دیگر باقی مانده است تا تمام شود...

نه می تواند صدای مناجات امیرالمومین در مسحد کوفه را بشنود...

نه می تواند درست و حسابی در پیشگاه حضرت رب ... دعا برای فرج بخواند....

نه می تواند درست و حسابی فقط وفقط برای حضرت رب به همه خدمت کند... و 

متواضع باشد....و خسته نشود...

و تا اسماعیل درون ش را قربانی نکند... تا به خودش نپیچد... تا دل ش  نشکند... تا دل ش از غیر خالق ش نبرد...تا احساس تنهایی نکند... نمی تواند...حضرت رب... وحضور ش و عشق بازی با خالق ش را بفهمد....ساده تر ش نمی تواتد وصل شود...

ولی اگر داد....بعد ش چه ها که نمی شود...

باید اسماعیل داد....تا وصل شد...


مثل ...


الهم انی استودعک قلبی، فلا تجعل فیه احد غیرک...

  • یک دختر شیعه

روح آدمیزاد کانه و جسمش می ماند... زود خسته می شود...زود هم تشنه اش می شود... زود هم گشنه... زود هم سرگردان... زود هم دل تنگ....زود هم عا ش ق...زود هم انرژی می گیرد....زود هم درمانده می شود...

یکی هم بود می گفت ... دوای درمان روح آدمیزاد  می دانی چیست.... همین که زیر قبة الحسین قرار بگیرد... درد((ش)) در مان می شود... همین که روحش به روح اصحاب عاشورایی  حسین((علیه السلام))  متصل می شود ... همه ی درد های((ش)) در مان می شود....

 و د ل ش آرام...

و باز همین که جدا شد دوباره از سر همه چیز شروع می شود...

  • یک دختر شیعه

باید بگم که اگر تمام امتحانامو به این امید می خونم که نمره هام به حدی باشه که معدلم بالای هیفده بشه که بتونم بیشتر واحد های ارائه شده توسط آموزشو بردارم، منطقو فقط و فقط به این امید می خونم که نیفتممممم😐 این منطق تموم شه ی منطق سه می مونه و ی منطق ریاضی و منطق تماممممم😐لحظه شماری می کنم برا اون روز.

تابستونمم داره پای امتحان ها از بین میره😑

  • یک دختر شیعه

یک روزی ...یک جایی....یک نفر می آید .... مطمئنم...ولی نمی دانم کی ....

نمی دانم چه جوری تحمل دوری ((ش))انقدر سخت می شود... که حتی نفس هم به زور می شود کشید...که دلت یک جای خلوت می خواهد برای بغض های در گلو مانده ات که از ته دل فریاد بزنی...
که شب های جمعه ی لنتی انقدر دیر می گذرد...و عصر های جمعه اش آدم را خفه می کند...
که یکی بهت تلنگر بزند که آقا را دریاب...غربتش را...
که  این جای کمیل((الهی و ربی من لی غیرک))ش ته دلت بگیرد که این روز ها که را دارید جز خود حضرت رب، پدر جان...


  • یک دختر شیعه

یکی بود می گفت ترک عادت موجب مرض است ... آن موقع ها نمی فهمیدم یعنی چه؟...اتفاقا انسان های موفق عادت هایشان را ترک می کنند تا موجب مرض نشوند...

خام تر که بودم میگفتم این حرف را آدم های ضعیف می زنند..

ولی خام بودم دیگر....

اما الان عادت کرده ام صبح ها با صدای گنجشک ها کتاب بخوانم...عادت کرده ام که گاهی کتاب های تکراری ام را بیست باره و سی باره بخوانم و بخوانم و بخوانم...

عادت کرده ام صبح ها برای نماز صبح قبلش بیست ساعت با موهایم ور بروم و مرتبش کنم و بعد چادر گل دار فیروزه ای م را بپوشم و پر عطر((ش))کنم...عادت کرده ام صبح ها با صبحانه ام چایی بخورم...عادت کرده ام فکر کنم...عادت کرده ام...

عادت کرده ام دیگر ... اما می دانی جان من...ترک این عادت ها که موحب مرض نیست...با ترک ((ش))دلم نمی گیر...دلم نمی خواهد اشک بریزم.....

ترک عادت وقتی برایم مرض می شود که شب ها قبل از خواب به تو فکر نکنم...به چشم هایت...به نگاهت....به غرورت......انگاری ته دلم خالی می شود وقتی که مجبور می شوم به تو فکر نکنم... بعد هی فکر می کنم... با خودم می گویم...تو چه کردی با من حتی ترک فکر((ت))برایم سخت می شود...که  ترک رویای شیرین با تو بودن نفسم را تنگ می کند... که حتی وقتی ساعت جفت می بینم دیگر یاد تو نیفتم...

بیچاره آن ی نفر چقدر سختی کشیده است و چه قدر از ته دل بوده ضرب المثل ش که هنوز که هنوز است بر سر زبان ها جاریست....


برچسب: عاشقانه های یک دختر شیعه


  • یک دختر شیعه

یک جای کارش می لنگد.... نمی دانم کجا ی ((ش)) ...ولی می لنگد....

اگر نمی لنگید... باید همه چیز درست می شد...باید همین شب آخری... همین دم دمای آخری دلمان یک جوری می شد... پس چرا نمی شود... چرا داریم غرق می شویم...

چرا  .... چرا... چرا .... راستی راستی فکرش  را که می کنم می بینم ما آدم ها این همه میدویم در شبانه روز دنبال چه هستیم....چرا یکی دست مان را نمی گیرد  از زیر آب بیرون بکشدمان... نکند داریم خفه می شویم... و الکی دست و پا می زنیم...

من نگران م... نگران این که ماه رمضان تمام شود... و یک دستی نجاتم ندهد...و خفه شوم...نگران م... نگران...نگران خودم... 

نگران این که ....  جنس هم و غمم الکی پلکی باشد...نگران عقب ماندن... نگران خیلی چیز ها...


یا علی فک الباب...

این نفسای آخرو بزار بکشم تو حرمت...

  • یک دختر شیعه

الهی قسمتتان بشود، کربلای معلا که مشرف می شوید... ان شاءالله با سامرا قسمتتان بشود...اصلا سرداب مقدس امام زمان  تشریف  می برید، فرق می کند...خیلی تحمل دوری آقا سخت می شود...همان جاست از ته دل آقا را با تمام وجود می خوانید..

ولی یک جای دیگر هم همین طور است.... می دانید کجا؟...حرم حضرت عباس...

حرم ارباب فرق می کند...حرم ارباب...ان قدر مصیبت ارباب برایتان سنگین است که دیگر نمی توانید روی پاهایتان بایستید...مخصوصا یک جای حساس که نوشتن ش هم حتی برایم سخت است...حتی فکر کردن پیرامون ش....قتلگاه....

داشتم می گفتم حرم حضرت عباس... هم همین طوری است... آقا روی دو نفر خیلی حساسند ...یکی روی عمه شان زینب...یکی روی عموی عباس شان...

...برای همین .... حرم حضرت عباس که ... مشرف می شوید... آن جا هم از ته دل آقا را به جان عموی((ش)) عباس قسم می دهید.... با تمام وحود می گویید یا عباس دخیلک...یا عباس..دخیلک...

این جمعه ی آخر ماه مبارک... دلم به طرز عجیبی هوای حرم شان به سرم زده بود... 

بِنَفْسی اَنْتَ اُمْنِیَّةُ شائِقٍ یَتَمَنّى، مِنْ مُؤْمِن وَمُؤْمِنَةٍ ذَکَرا فَحَنّا...

امیدوارم شب های قدر بهترین رزق های معنوی و دنیوی برایتان نوشته شده باشد...

زود تمام شد، سفره ی ماه مبارک...


  • یک دختر شیعه
بعله، باید بگم تصویری که مقابل شماست نماییست از کودک ده و نیم ماهه که ساعت 4:44 دقیقه صبح، اتاق خاله اش را با خاک یکسان کرده است، خاله ی طفلک ش دارد ادبیات عرب می خواند برای امتحان شنبه اش، و دریغ از یک کلمه فهمیدن.والدینش هم بخاطر  خستگی ناشی از مسیر راه طبقه ی بالا خواب هستند،
جدی عا بعضی سال بالایی هامون بچه ی کوچیک دارند ولی معدلاشون 19/70،19/30 و ...-_-واقعا به چه شکل درس می خونند؟!-_-
پ ن :قشر مظلوم جامعه خاله هان اصن: ))

  • یک دختر شیعه

می خواهم فریاد کنم، دلم شکسته است، می خواهم عشق بورزم، بدون عشق مرده ام. عشق همجون نفس کشیدن، حیات رابه سینه ام فرو می برد و در جستجوی محبوب به پرواز آمدم، از زمین خاکی جدا شدم، عالم کون و فساد را پشت سر گذاشتم، در این پرواز سخت و طولانی آزمایش های سختی را گذراندم، در بوته محرومیت گداخته شدم، در آتش عشق سوختم، در دریای درد و غم غرق شدم، در کویر یاس و ناامیدی همه آرزو های زیبایم را از دست دادم، به دهان اژدهای مرگ فرو رفتم، همه خودخواهی بسوخت، همه غرور و تکبر از من ریخت، همه امید ها از بین رفت، همه دلبستگی ها زائل شد، روحی از من ماند تشنه عشق، سیراب از زندگی، گداخته به درد و غم، متصل به ابدیت و خواستار شهادت.

این روح تشنه، میان ستارگان، در وسعت بی پایان آسمان، در جستجوی محبوب خود می گشت و چیزی شایسته عشق خود نمی یافت، هر ستاره ی درخشان را می یافت او را محبوب خویش تصور می کرد، با دلی پر شور به سراغش می رفت ولی آن را انبوهی از خاک و خاکستر می یافت که فقط نور را منعکس می کند، و از دور زیبا ودلرباست.

این روح تشنه هر چه گشت، کمتر یافت، منبع نور کجاست؟ و چگونه می توان به نور رسید....

+از سری  مناجات های شهید چمران

+کاش تاریخ یک چمران دیگر را به خود می دید.

  • یک دختر شیعه