می گفت همه ی این هایی که روز عاشورا مقابل چشم های امام شان صف بسته بودند، همه یشان که از امام شان بدشان نمیامد....یک عده یشان حتی امام شان را دوست داشتند...یک عده یشان حتی محبت امام شان را در دل داشتند ولی شمشیرشان بر علیه امام شان بود....
می دانی چرا...با این که محبت امام شان در دل داشتند ولی روبروی چشم های امام زمانه یشان صف بسته بودند....برای این که محبت شدید نداشتند...اشد حبا شان برای امام شان نبود...امام شان را دوست داشتند ولی تا یک حدی... دوست ش داشتند ولی تا آن جایی که پای منافعشان وسط نیامده بود...بعد که یک هویی بهشان گفتند برای امام تان باید جان، زندگی، زن، فرزند، س ر و... بدهید ترسیدند...نه که بترسند ... ولی خوب زندگی شان را بیشتر از امام زمان غرییه یشان دوست داشتند...اشد حبا شان برای دنیا بود...برای زندگی شان بود...برای کارشان بود...دوست نداشتند اقلیت باشند...دوست نداشتند مثل مردم عادی نباشند..دوست نداشتند به خودشان زحمت بدهند...
ولی باز هم امام زمانه یشان را دوست داشتند...ولی چه فایده ...؟...
برای امام زمان باید محبت شدید داشت...محبت کم فایده ای ندارد...محبتی که خرج دوست هایت...پدر ومادرت...همسرت...بچه هایت...خانواده ات می کنی.... اصلا همه اش باید به خاطر محبت شدید به امام زمانت باشد...
امام زمانه ی غریبت را دریاب...اشد حبا ت که شد برایش...در این غربت...که غریبی اش این روز ها مثل جدش شده است..و از گناه هایت به عشق ش دور تر شدی...
بعد آن موقع می شوی...جون....یا حبیب...یا حر....شاید هم برای ش عباس شوی...
بعد می توانی بخوانی...
امیری حسین و نعم الامیری...
بعد می توانی بگویی یا لیتنی کنت معکم....
00:00
...ی طور خاصی شب دل گیری ست..
حرم مطهر که مشرف شده بودم...پرچم سیاه ش هم دل گیر بود...برای این که پای دردانه ی آقا وسط بود...
ی طور خاصی شب دل گیری ست که .... دلت برای کاظمین تنگ می شود...
وقتی کاظمین مشرف می شوید... بوی حرم امام رضا می دهد... شب شهادت هم حرم مطهر ، بوی کاظمین می دهد...
ی طور خاصی شب دل گیری ست...
که حرم امام رئوفم هم غم گرفته است....
ی طو خاصی شب دل گیری ست ...
که حضرت صاحب الزمان... قطعا عزادار جد شان هستند...
ی طور خاصی شب دل گیری ست.... ی طور خاصی بغض دارد امشب...
ی طور خاصی شب دل گیری ست....
دست خالی رد نمی شم آخه این ی اعتقاده آخه من اذن دخولم از در باب الجواده...
یک اصل وجود دارد و آن هم این که آدم ها دو دسته اند یا رب انار و لواشک دوست دارند یا دوست ندارند.
+همین :)
به نظرم بعضی کتاب ها انقدر خاص هستند که باید دل را زد به طبیعت و با دوستانی بهتر از اب روان درفضای باز خواند، که لذتش چندان شود...
این کتاب اقا از آن دسته از همان کتاب هاست...
از بس که دل نشین است و قشنگ..باید خواند و ورق زد و لذت برد ....
کتاب های حضرت آقا یک طور خاص الخاصین... انگاری دارند باهات صحبت می کنند... این کتاب پایه های فکری اسلام توضیح داده شده... هرچند هنوز کامل نخواندمش..ولی تا این جای کار فوق العاده بوده است...
یک بخش خیلی کوچک از کتاب اقا در ادامه مطلب
جمعه ست...صبح از خواب بیدار می شوم...
موبایلم را چک می کنم...باز هم ...کودکی دیگر ربوده شده است...یکی از بچه ها نوشته است...خدایا چرا همش داره این طوری میشه...
اذان ظهر را که می گویند...روی سجاده ام نشسته ام...از شدت سر درد آرام سرم می گذارم روی مهر...
چشم هایم را می بندم...می اندیشم...به اتفاق های این چند روز....به بنیتا...به آتنا...به شهید محسن حججی...به چهل و هفت دختر اسارت برده شده افغانستاتی...به دل پدر و مادر هایشان..... به دل همسر شهید محسن حججی...به فیلم هایی که از سوریه می بینم سر تا پایم را می سوزاند وقتی حرم را انقدر خلوت می بینم...به وهایبت ی که دل هر شیعه را خون می کند با رفتن به بقیع....به بغض های گلو...به روز های دلگیر...به شب های سرد....به آدم های بی روح...به جنگ های پی در پی...حالا جاننازمم خیس خیس شده است...
باران هم شروع به باریدن کرده است...
کاش می شد از ته دل ضجه زد...کاش می شد همه با هم یک صدا تو رو از خدا می خواستیم...
این روز ها...این روز های بدون شما... این مکان های بدون شما، این عصر های دلگیر...این ندبه ها ی ممتد جمعه ها...این أین أین های دعای ندبه...این غربت های مولا علی(علیه السلام)این جوان های پیر شده از فراق شما.. این بزرگ تر هایی که جوانی شان را برای شما دادند...این کودکان فلسطینی که آروزهایشان بر باد فنا رفته...این محاسن سفید حضرت آقا که دونه به دونه اش با مظلومیت سفید شد...این کتاب ها..این نوشته ها ...این مزار شهدا...این حرم رفتن ها...مسجد مقدس جمکران ها..این محرم و صفر ها...فاطمیه ها..خیابان ها...کوچه ها...خونه ها...مزار شهدا... این سر های ب ر ی د ه شده...این کودکان به سرقت رفته ..این دست های شرمنده پدری که خالی ست و شمرنده ی زن و بچه اش است..این اتاق کوچک من حتی...این...این....این...
همه و همه ...یک صدا دارند نبودنت را فریاد می زنند...
زیر لب زمزمه می کنم...
ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد/ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که هر جمعه به یادت /صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت...صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت...
....
یکی باید بیاید...باید بیاید و ما را نجات بدهد....
انجمن های حجتیه علاو بر این که حضرت آقا را قبول ندارند... معتقدند باید آن قدر ظلم و فساد را زیاد کرد تا آقا تشریف بیارند....
...اما این ها عقاید حجتیه هاست...
ما باید بپذیریم آقا آمدنی نیست.... آقا آوردنیست...به قول حاج آقا پناهیان آقا نعوذبالله چوب جادویی ندارند که بزنند رو ی یک چیزی آن چیز طلسم بشود...آقا باید با یک پشتوانه ای بیایند...به امید سیصدو سیزده نفر یار خاص...یار عام شان که دیگر هیچ...
حقیقت این است...یک عده...از همین آدم ها در کنار ما...که به ما معرفی نشدند...و نمی شوند... ... برای نزدیک شدن فرج...تمام زندگی شان ...را وقف آقا کرده اند...
قربة الی الله ...ثوابش برای فرج آقا باشد...از نماز گرفته ... تا کار های روزمره تا تفریح ها ...تا مهمونی ها...
بعد می بینی می خواسته عصبانی بشود... ولی بعد با خودش می گوید برای آقا که نمی شود عصبانی شد مگر به دفاع از حق مظلوم... می خواسته بنشیند استراحت کند ولی به عشق آقا برای مادرش این کار را انجام می دهد....
می خواسته فلان دعا را بخواند شبی ولی به خاطر همسرش...به حب آقای ش...می رود پیش همسرش، ...
از طرفی دیگر نمی تواند... نمی تواند همان آدم قبل باشد... دیگر مثل قبل همه ی عروسی ها نمی تواند برود...هر فیلمی را نمی تواند ببیند...نمی تواند بچه ی یتیم را ببیند و بی تفاوت بگذرد...نمی تواند بچه های چشم انتظار را ببیند راحت فخر بفروشد...
مثل قبل نمی تواند...سنگ دل باشد...مثل قبل نمی تواند...راحت ساعت هایش را پای فضای مجازی تلف کند...نمی تواند زیاد در قید و بند شبکه های اجتماعی و اینستاگرام تلگرام و این چیز ها باشدو این ها برایش ه ف بشود......نمی تواند فیسی و افاده ای باشد...نمی تواند درگیر حاشیه های زنانگی باشد...نمی تواند بخیل باشد...نمی تواند یک طوری باشد که نفس ش دل ش بخواهد همه به ش بگویند وای خوش به حالش ...چه خونه ای داشت..چه موبایلی...خجالت می کشد...سادگی را ترجیح می دهد...
می ترسد بهش بگویند خوش به سعادت ش... می ترسد غرور بیچاره اش کند...
نمی تواند بی تفاوت باشد...نمی تواند اهل کلاس و پز گذاشتن برای آب کردن دل یک عده باشد...
نمی تواند هر جا از یوسف بخوانند ...قلبش تیریک، نترکد...
...
از طرفی هر کاری انجام می دهد...قربة الی الله برای فرج آقا انجام می دهد...
مسافرت ش...تفریح ش... روی گشاده اش... دست به خیرش...تربیت فرزند ش....همسر داری ش...سرکار ش...نان حلال ش...درس خواندن ش...حرم مطهر می رود...کربلای معلا...مکه ی مکرمه...
این آدم فرق می کند...
بی تفاوت نمی تواند باشد... بی تقاوت نسب به همه ی ظلم ها...توی دنیای رنگی ش غرق شود...خود ش فقط مهم باشد...
هر چه قدر به حضرت رب نزدیک می شود محبت ش نسبت به آقای ش بیشتر می شود..
این آدم عاشق شده است...
آدمی که عاشق شده باشد... به اصطلاحی حالیش نیست چه درست اس ت چه غلط...فقط دلش می ریزد...معشوقه اش...غم به دلش راه پیدا کند...
اصطلاحی تر ش بهش می گویند این آدم دیوانه شده است...بس که درد و رنج دوران غیبت و فراق را تحمل کرده است...بس که هر روز با فتنه ها جنگیده است...
اصطلاحی تر ش می شود دارد خودش را می کشد... برای آمدن آقای ش...
اصطلاحی تر ش ...بهشان می گویند جور کش...جور کش...جور بقیه را می کشند...تا هر طوری شد، فرج را نزدیک کنند...یک عده یشان پیر می شوند...یک عده یشان شهید می شوند...یک عده یشان بعد از مرگ شان معرفی می شوند که ما بهشان می گوییم شیخ مفید ها، سید بن طاووس ها...
یک عده یشان هم می شوند سرباز گمنام...بعضی هایشان می میرند...بعضی های شان هم در کنار ما زندگی می کنند... ولی ناشناخته می مانند...تا عصر ظهور...
...
عاقبت بخیری مگر جز گمنام ماندن... است...؟...
به قول قیدار...
((در قرآن، اسم بعضی پیام بران آمده است، اسم بعضی غیر پیام بران هم، چه صالح و چه طالح آمده است...این صلحا عاشق حضرت باری هستند...اما حضرت حق، بعضی را خودش هم عاشق است...عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما...خدا عاشقی است که حتا دوست ندارد، اسم معشوق ش را کسی بداند....به او می گوید رجل!همین...مرد!...همین...می فرماید وجاء من اقصی المدینه رجل یسعی، جای دیگر می فرماید رجل من اقصی المدنیه یسعی...یعنی این دو تا رجل با هم فرق می کنند....هر دو از دور، از بیرون آبادی، دوان دوان، می آیند...اما اسم شان را حضرت حق نمی آورد..یکی می آید موسای نبی را نجات می دهد...قوم بنی اسرائیل را در اصل نجات می دهد...دیگر هم قومی را از عذاب نجات می دهد...اسم ش چیست؟اسم شان چیست؟نمی دانیم...رجل است...معشوق حضرت حق است..اسم معشوق را که جار نمی زنند...حضرت حق، عاشق کسی اگر شد، پنهان ش می کند...کاش پیش حضرت حق، اسم نداشتیم، اما مرد بودیم...طوبا للغرباء!....
همیشه، وقتی یک لیست کتاب داشته باشم می گذرام این طرح های تابستانه و پائیزه و زمستانه استفاده می کنم، اگر هم تمام شود، از کارت ملی مامان و بابا استفاده می کنم، که با هرکدام می شود تا صد هزار تومن کتاب خرید و بیست درصد تخفیف گرفت، امروز که با دوستان جان رفته بودیم بیرون، برگشت رفتیم کتاب فروشی، یک کتابی بود از آقا، با تعریف هایی که شنیده بودم می خواستم بخرم، قیمت کتاب بیست هزار تومن بود که حساب کردم با تخفیف بیست درصدی می شود شانزده هزار تومن.
وقتی رفتم کتاب را دادم، صندوقدار گفت خانم این کتاب متاسفانه شامل تخفیف بیست درصدی نمیشه، گفتم چرا؟.ی سری چیزها گفت که من سر در نیاوردم. خیلی جالبه آقا انقدر تاکید می کنند بر روی کتابخوانی، اصلا یک کتاب از ایشان خواندم که فقط و فقط راجع بر اهمیت کتاب خواندن بود، بعد کتاب اقا را در طرح بیست درصده قرار نداده اند.