دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

عمه ی من مثل مادرم میماند...وقتی که عمه من را در اغوشش میگیرد...محبت ش را مثل محبت مادرم حس میکنم...گرمای وجودش را حس میکنم که بوی حس ناب مادری را دارد...عمه مثل ماه مان وقتی که از یک چیزی ناراحت باشم سریع میفهمد...وقتی که میروم خانه اشان تمام یخچال و کابینت را خالی میکند برای گل دخترک برادرش.... وقتی باهاش حرف میزنم به دل نمیگرد وفقط فقط میخندد...وقتی که مادرم مسافرت است اصرار میکند شب خانه اشان بخوابم....وچه قدر خوب است که شوهر عمه هم به من محرم است....عمه وقتی که من مریض میشوم اولین نفری است که به دیدنم می اید...حس میکنم عمه ام را خدا از اسمان دو دستی فرستاده است برای من که جایگزین خاله هایم که اصلا دوستشان ندارم باشد...عمه ها بال ندارند وگرنه فرشته نام میگرفتند..عمه ها عاشق بچگکان برادرشان هستند..حس میکنند از پوست وخونشان هستند...عمه ها یکی از قشنگ ترین اثار محبت بر روی زمین هستند...عم ها دوست ندارند که قند توی دل  برادر زاده هایشان اب شود....عمه ها ارم اند ارام مثل دریا...عمه ها فرشته هستند ...فرشته...
         
  • ۹۴/۱۰/۰۲
  • یک دختر شیعه