کاش میشد ان قدر باران ببارد...ان قدد زیاد که بروم زیرش خیس خیس بشوم...ان قدر که از چادرم اب بچکد...من هم همراهیش کنم ...باهم بباریم...باران ...جانم ...توکجایی...تو چرا این روز ها نمیباری...فکر نمیکنی دخترکی...تنها...خیلیی تنها...دائم صبح ها از پنجره ی خانه شان پرده را کنار میرند که ببیند تو امدی...یا نه..باران ان قدر ..دیر به دیر امدی که ...دیگر میگویند زیر باران هم نروید اسیدی نشوید...دلم برای بوی باران تنگ شده ...برای کوچه های پر از اب ...حتی برای لوله های که از خانه ها اب میچکد هنگام باران...
ببار باران...ببار ارام...ببار...شاید هنگام باریدن تو دعاهایم بیشتر مستجاب شود...شاید ...نمیدانم چرا ولی به هنگام باریدنت خدا جانم را بیشتر حس میکنم...انگار...انگار...خدا جانم تو را برای دل گرفته ی من فرستاده...که در زیرقطره قطره هایت ارامش بگیرم...
- ۹۴/۱۰/۲۴
ان شاالله زندگیتون همیشه آفتابی با وزش نسیم خنک باشه و هر گونه میل به باریدن از تون دور:)