دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

ناراحتی یعنی این که به انواع شیرینی ها بی میل باشی یا فقط در حد ی دونه دست باشی...یعنی اینکه وقتی شیرینی میبینی چشمات برق نزنه وخیلی بی تفاوت باشی نسبت بهش که ...وقتی بچه بوده باشی هی دور کیک جمع نشی مثل بقیه ی بچه ها انگولک کنی...و هیچ وقت درک نکنی علاقه ی وافر بچه ها رو به کیک تولد...یعنی اینکه وقتی اقای پدر شرینی میخره همان اولش یک دونه برداری...دیگه تا اخرش برنداری و ی حس بدی داشته باشی...

ناراحتی یعنی اینکه مثل بقیه ی دوستات عاشق بستنی نباشی..کیم دوست نداشته باشی...چیزای خامه ای خیلی کم دوست باشی...که وقتی نون خانه ای میگری ی حس بدی بهت بده ....

دلم میخواست مثل بقیه ی ادم های روی کره زمین عاشق شیرینی جات ها بودم ...لاغری و وزن نرمال میخواهم چه کار؟؟؟دلم میخواست عاشق شیرینی جات باشم وذوق کنم...شیرینی های بدبخت خانه امان خراب یا مونده نشود از موندگی زیاد...دلم میخواست عاشق باقلوا باشم ..عاشق هرچی که بدم میاد ازش...

راستش وقتی کوچک تر بودم به خودم قول دادم بزرگتر که شدم بردم سراغ همه ی چیزهایی که بدم میاد ازشان ولی خوب نمیتوانم میلم نمیکشد...ولی دلم میخواست میلم میکشید به همه ی خوراکی های خوشمزه ...

خلاصه اینه اگر عاشق شیرینی جات هستید بروید خدای جانتان را شکر کنید ...ازما گفتن...



  • ۹۴/۱۲/۰۳
  • یک دختر شیعه