دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..



40 روز مانده تا عاشورای اربابم حسین (علیه السلام)...

به نظر من یک چیز هایی را باید بچشیش تا بفهمیش ...باید لمسش کنی حسش کنی...تا بفهمیش...

مثل ...مثل روضه های ارباب ...اصلا همین که مانتو ات را مشکی میکنی روسری ات را مشکی میکنی چادرت را سرت میکنی و راهی هیئت می شوی دلت مییگیرد ولی دلت باز می شود...

لذت عزاداری ارباب اصلا پارادوکس است...از یک طرف قلبت از بزرگ بودن مصیبت می گیرد، از طرفی وقتی میروی هیئت بر میگردی حالت خوب می شود!...

دلم گرفته است...برای خودم!فقط فقط برای خودم!نشدم آن که باید می شدم!

می گویند تا محرم چله ی ترک گناه بردارید که قلبتان رقیق شود برای عزاداریه ارباب...

نمی دانم می توانم...نمی توانم...می توانم ... نمی توانم.....

...

امیری حُسَین و نِعمَ الاَمیر....اَمیری حُسَین و نِعمَ الاَمیر...

برچسب : اَمیری حُسَین و نِعمَ الاَمیر


  • ۹۵/۰۶/۰۴
  • یک دختر شیعه

امیری حسین و نعم الامیر