دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

....

کتاب را ورق می زنم و یک پاراگراف می خوانم: 

این حدیث امیر المونین...

در حدیثی از حضرت رسول آمده که فرمودند: بهشت به سلمان و ابوذر علاقه مند تر است تا سلمان و ابوذر به بهشت...

سر تکان می دهم.

باشد خدا!

مرا بازی بده،هر طور که عشقت می کشد. هر طور که فکر می کنی شاخته می شوم، حتی اگر می خواهی به جای تک تک کلمات این کتاب سلمان بگذاری تا بخوانم و بسوزم و یکپارچه حسرت شوم، از خواندن فرار نمی کنم. امشب تنهاتر از هر شب مقابلت می نشنیم و صدایت می زنم؛ می نشینم و نگاه می کنم ببینم برایم چه رقم زده ای. حتی اگر یک کتاب پر از سلمان مقابلم گذاشته باشی که بخوانم و دل بکنم...که بخوانم و آه بکشم...که بخوانم و بسوزم....میخوانم. راه فراری نیست.

پنج شنبه فیروزه ای

نمی دونم چرا ان قدر این جای کتابو دوست دارم...شاید ی جور حس مشترک...

  • ۹۵/۰۷/۰۴
  • یک دختر شیعه