دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

محرم تمام شد...
سفره ی محرم را جمع کردند ...
یک ماه برای حضرتش، به عشق حضرتش، به سینه و سر زدیم و مشکی پوشش شدیم...
یک ماه برای حضرتش تا لب جان دادن رفتیم...
دلمان شکست ...شکستیم..
زیر بقعه هایش رفتیم...
محرم تمام شد...
یعنی تا محرم سال بعد زنده هستیم؟..
جوری عزاداری کردیم که حس کنیم محرم اخرمان باشند؟!
از پارسال چند نفر محرم امسال نبودند؟...
ولی از امشب ...از صفر  سخت می شود...
از امشب عصرا را به شام می برند...
از امشب عرصه بر اسرا سخت می شود...
از امشب پا به پای پاهای پیاده های اربعین باید  اشک ریخت...
نمی دانم ولی استاد تفسیرمان  می گفت  از امشب از شب اول صفر باید برای اقا خودتان را وقف کنید، از امشب هر کار از دستتان بر می آید برای قلب آقا انجام بدهین...
صدقه بدهید به نیت قلب اقا...حرم مطهر تشریف می برید...قرآن می خوانید...عاشورا می خوانید...خدمت به خلق...دست به سر یتیم می کشین...کفش عزادار ها را جفت میکنید...چای می دهید...و هر کار دیگر ..فقط به نیت قلب محزون آقا...
این روز ها مصیبت نزدیک می شود...
می شود فکر کرد حولش؟..
می شود راجبش حرف زد؟...
می شود گفت چه بر سر اسرا آمده؟...
می شود گفت چه بر سر رقیه آمد؟...
می شود گفت 3 ساله دق کرد؟..
کوچه به کوچه...
می شود گفت اصلا چه بر سر عمه  ی سادات امده؟...
می شود گفت در شام بر سر اسرا چه آمده ؟...
می شود مداحی یا اباعبدالله حسین را گوش داد و جان نداد؟...
...
می شود از دل خون آقا حرف زد؟...
می شود گفت این روز ها چند تا از موهای اقا سفید شده است؟...



  • ۹۵/۰۸/۱۰
  • یک دختر شیعه