دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

سر تا سر دعای عهد هر روز برایم  بغض است...اما یک جا بغضم شدید می شکند...

آن جایی که فرهمند می خواند...می گوید.. الهم بلغ مولانا امام المهدی...القائم بامرک...صلوات الله علیه....و علی ابائه طاهرین...عن جمیع المونین و المومنات...فی مشارق الأرض و مغاربها....سهلها و جبلها...وبرها وبحرها...

دلم می شکند...برای نبودن های تکراری ش...و نرسیدن های صدایمان به خدا...

التماس هایمان به خدا که برسانش ..فقط برسانش...دنیا بوی غربت او را می دهد...خیابان ها نبودنش را فریاد می زنند...برسانش نه به خاطر ما...به خاطر خودش...به خاطر آن هایی که در انتظارش پیر شدندو..

پ ن: توصیه ی خود اقا مکررا که بعد نماز هاتون برای فرج ما دعا کنید...واقعا14 مرتبه الهم عجل لولیک الفرج بعد هر نماز...دعای فرج خواندن...یا هرکار دیگری وقت زیادی نمیبره...

  • ۹۵/۱۰/۰۹
  • یک دختر شیعه