دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

می گفتن:جوون های عزیزم یکی که مادر زادی نابینا بوده  ، با اون که از اول نابینا نبوده و بعد بر اثر ی صانحه نابینا میشه ، خیلی با هم فرق دارن ، اون اولیه دیگه عادت کرده ...براش راحت تره ...ولی اونیکه بعد این همه سال دیدن یهویی چشماشو ازش بگیرن دنیا براش غیر قابل تحمل میشه ،به هر دری میزنه تا دوباره بیناییشو بدست بیاره...
محبت اهل بیتم همین طوریه...شاید اونیکه با این محبت آشنا نشده خیلی براش تفاوت چندانی نداشته باشه...ولی اونیکه از اول بوده بعد بر اثر ی گناهایی ازشون دور میشه ...خیلی دیگه سمتشون نمیره...یهویی بعد ی مدت دلش میگیره ...دلش تنگ میشه...میبینه نمی تونه بدون نگاه اهل بیت ، بدون نگاه امام زمانش نفس بکشه..دنیا براش غیر قابل تحمل میشه...
محبت اهل بیتو هرکی بچشه، دیوونه میشه، شبیه اونا میشه...نا خود آگاه غروبای جمعه دلش می گیره از نبودن های مهدی غریب...دست خودش نیستا ولی هر کی میره کربلا بغض خفش می کنه...دلش پر می کشه...
.
.
چرا بعضی آدما انقد بوی خدا میدن چرا ی جورین؟...چرا پیششون زمان نمی گذره...چرا وقتی میری بغلشون دیگه دوست نداری جداشی ازشون...
.
.

عیدتونم مبارکا...
  • ۹۵/۱۰/۱۷
  • یک دختر شیعه