دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..


 می گویند دختر شبیه مادر می شود...

راستش می خواستم بگویم ... خدا نیاورد آن روزی که دختر مایه ی سرشکستگی مادرش شود...شرمنده ی مادرش شود...

اگر هنوز مهربانی را بلد نیستیم شبیه مادر نشدیم...

اگر هنوز گذشت و صبر را بلد نیستیم شبیه مادر نشدیم...

اگر هنوز توی قید و بند خاله زنکی ها هستیم ...

اگر هنوز همت مان کم است..

اگر هنوز از دختر بودن فقط جسممان برای مان مهم بود...

اگر هنوز تلاش کردن را بلد نیستیم...

اگر برای پدر و مادرمان مایه ی دل گرمی نشدیم...

اگر ازدواج کردیم و مایه آرامش همسر نشدیم...

اگر هنوز بد اخلاقیم...

اگر بلد نیستیم غم هایمان را در سینه هایمان نگه داریم...

اگر افراط کردیم در دین و باعث دل زدگی بقیه در دین شدیم...

اگر نمازمان دو دو تا چارتا و بدو بدو ست...

اگر تحت تاثیر فشار های جامعه چادر را بوسیدیم گذاشتیم کنار...

اگر آداب چادر داری را بلد نبودیم...

اگر بلد نبودیم بدانیم چادری بودن مسئولیت می اورد...

اگر هم رنگ جماعت شدیم و ولش کردیم...

اگر غرق در تجملات شدیم...

اگر نزدیک شب عید شد و فقط به فکر سفره ی رنگی های خودمان بودیم...

اگر نزدیک شب عید شد و ندانستیم چه سفره هایی در سطح شهر خالی ست...

اگر فقط من مهم شد و دیگران فراموش شدن...

اگر هنوز متواضع بودن را بلد نیستیم و مغروریم به....

اگر امام زمان مان رفت تو حاشیه های زندگیمان ...

اگر...

اگر ....

اگر.....

شبیه مادر نشدیم...نشدیم...مادر مان برای امام زمانش فدا شد...

گمانم شبیه مادر شدن به این راحتی نباشد...

مادر ما را ببخش دختر های خوبی برایت نبودیم...

این روز ها خیلی غم دارد...غم این روز ها خفه کنندست...پیر کنندست...


  • ۹۵/۱۲/۱۰
  • یک دختر شیعه