دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

هرسال روز زیارتی امام رضا(ع) که می شود، بعد نماز صبح با خانواده می رفتیم حرم مطهر،  برای من  همیشه جزءقشنگ ترین خاطرات هر ساله ام بوده است...از روز های مدرسه ام گرفته تا همین پارسال....اما امسال به خاطر این که شب قبل ش به خاطر تولد تا دیر وقت بیرون بودیم، صبح نشد بریم...برنامه ریزی کردیم که امشب جایی می خواستیم بریم بعدش بریم...
وقتی مستقیم از گوهرشاد بیرون اومدم، جمهوری هم مستقیم اومدم...جایی که بیرون اومدم میشد نزدیک صحن غدیر(صحن عرب ها)...
نمی دانم چرا ولی انقدر دعا ها و روضه های عربی را دوست دارم...اصلا یک سوز خاصی دارد...
دیدم یک گروه عرب جمع شده اند...از حضرت زینب(س)می خوانند....نمی دانم چه شد و چه گذشت ...ولی من تازگی ها خیلی دل کوچک شده ام نسبت به حضرت زینب (س)... ...نمی توانم بشنومم و دلم نشکند...نمی توانم...
فهمیدم شب زیارتی امام رضا(ع)هم ما باید فرج آقا را بخواهیم...باید در پیشگاه حضرت رب ضجه بزنیم به لحظه لحظه های اضطرار بی بی زینب(س)فقط وفقط آقا را بخواهیم...
آقا یی که غربت ش بیداد می کند...
نه برای خودمان...برای خودشان هم که شده باید فقط و فقط آقا را بخواهیم...برای غربت حرم بی بی زینب(س)...
...
...
سی  و هفت روز تا محرم ...ارباب دریاب...
  • ۹۶/۰۵/۲۶
  • یک دختر شیعه