دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

و حالا از یک هفته هم کم‌تر مانده تا محرمت ارباب‌جان...

...

اصلا الان که فکرش را می‌کنم، می‌بینم ما را برای عزای شما آفریده اند...این را لباس‌ها و روسری‌های توی کمد‌م هم گواهی می‌دهند..که اگر از هر کدام‌شان یک رنگ است، یا دو رنگ...از مشکی ها گسترده‌تر است...مشکی‌ها با طرح‌های مختلف...مشکی‌ها زیادن...

انگار لباس‌ها هم می‌فهمند که باید برای شما خودشان را وقف‌کنند...ارباب جان...اصلا وقتی پای شما در میان باشد...همه‌چیز دم می‌کند...گر می‌گیرتش...کم مانده دغ کند...

ارباب، دریاب...



  • ۹۶/۰۶/۲۴
  • یک دختر شیعه