دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

هفتم که می‌شود ...همه می‌آیند به داغدار سر سلامتی بدهند...خودشان را در  غم عزیز از دست داده شریک کنند...همه می‌ایند تا ابراز همدردی کنند... تا داغدار به قلبش خیلی فشار نیاید که مگر ما مرده‌ایم که احساس تنهایی کنی...

همه میایند برای میت ختم می‌گیرند... وقتی روضه خان  مجلس از عزیز از دست رفته می‌خواند عزادارها داغ می‌شوند... گریه های‌شان بلند می‌شود...برای‌شان گل گاو زبون میاورند...شانه های‌شان را ماساژ می‌دهند...در آغوش می‌گیرنشان...

شش دانگ حواسشان به عزادار است...

نکند سنگینی عزیز از دست رفته‌اش بیشتر از این بهش فشار وارد کند..نکند از حال برود...

مثلا یا صاحب الزمان مگر ما مرده‌ایم...که شما هفتم جد غریب‌تان تنهایی برای‌شان عزاداری کنید...مگر ما مرده‌ایم...که فراموش کنیم...این روز ها بر شما چه گذشته‌است...مرور خاطرات...برداشته شدن پرده ها از جلوی چشم های غریب‌تان...مگر ما مرده‌ایم...که این روزها قلب شما از مصیبت جدتان "مقروح" شده باشد...و اشک چشم‌تان "مسفوح"...و ما بی‌تفاوت باشیم...

مگر ما مرده‌ایم که مادرتان هنوز که هنوز است داغدار جدتان است و به مجلس عزای ارباب نظر دارند و با عزادارها، عزاداری می‌کنند و ما بی‌تفاوت باشیم....

که هیچ کس نباشد به عمه ی‌تان سر سلامت بدهد..

مگر ما مرده‌ایم که شما تنهایی بسوزید...

آن هم برای بهترین امیر...

و تنهایی بخوانید.....

سَلامَ مَنْ لَوْ کانَ مَعَکَ بِالطُّفُوفِ

 لَوَقاک َ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّیُوفِ

وَ بَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَکَ لِلْحُتُوفِ

 وَ جاهَدَ بَیْنَ یَدَیْک َ

وَ نَصَرَک َ عَلى مَنْ بَغى عَلَیْک َ

 وَ فَداک َ بِرُوحِهِ وَ جَسَدِهِ وَ مالِهِ وَ وَلَدِهِ

وَ رُوحُهُ لِرُوحِک َ فِدآءٌ، وَ أَهْلُهُ لاَِهْلِک َ وِقآءٌ، ...


          

               




  • ۹۶/۰۷/۱۶
  • یک دختر شیعه