هر سال روز اربعین که میشود، ناحیه ی مقدسه میخوانم، یعنی دوازده ماه سال همین یک روز فقط میخوانم، یعنی بیشتر نمیتوانم...امسال اما دوبار خواندم علاوه بر اربعین یک بار هم موقعی که زیر قبه الحسین نفس میکشیدم...
تازگی ها به این رسیده ام که همین یک بار هم از سرم زیاد است، تازگی ها رد میکنم جاهای حساسش را، مقتلش را، ...
تازگی ها نفسم را میگیرد ناحیه ی مقدسه، گاهی وقت ها روضه از زبان یک فرد معمولیست اما گاهی اوقات...کار به جاهای باریک کشیده میشود...به زبان کسی که هر سال پرده ها از جلوی چشمهایش برداشته میشود و ریز به ریز ماجرا را میبنید...
خیلی سخت است، خیلی، ولی باید برای شما با تمام سختی هایش ناحیه ی مقدسه را خواند، شاید هم کم برایتان گذاشتیم، شاید نه ، حتما همین طور بوده است، کم گذاشته ایم برایتان، بهتر از این ها میتوانستیم این چهل شبانه روز برای جد غریبتان بسوزیم، بهتر از این ها میتوانستیم نوکری جدتان را بکنیم، بهتر از این ها میتواستیم شبیهتان بشویم، رنگ شما را بگیریم... بهتر از این ها میتوانستیم دعا برای فرج شما بکنیم، که خدا شما را به ما میداد، که دیگر اربعین ها، محرم ها دل مادرتان نسوزد...
ما کم گذاشتهایم... کم گذاشتهایم...کم ... باید تمام زندگیمان را وقف شما میکردیم...باید هر قدمی که برمیداشتیم برای فرج و سلامتی شما میبود...
اما دل است دیگر، با تمام کوتاهی هایش وقت و بی وقت برای شما تنگ میشود...اصلا پیادهروی اربعین که انقدر برایش تقلا داشتیم...به امید همقدم شدن با شما بود....
به امید گوشه چشمی...
به امید این که قدوم شما زمین را متبرک کند...
به امید لبیک شما به این طالب بدم المقتول بکربلا...
بمیرم، برایتان پدر غریب...
نفس بده که برایتان نفس نفس بزنم...
- ۹۶/۰۸/۱۹