دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

باید از شما نوشت ...حتی اگر تمام صفحات پر شود...حتی اگر ...

باید از شما نوشت...اصلا مگر کسی به اندازه ی دخترها بابایی هستند...مگر کسی به اندازه دختر ها  در نبود پدر بی تابی می کنند...مگر کسی مثل دختر ها دم به دقیقه ای بهانه ی پدر را می گیرند...

مگر کسی ... می تواند شب های بی پدری را درک کند...آقا جان...

اصلا مگر می شود این روز های بدون شما را تحمل کرد...

اصلا مگر می‌شود بیشتر از این صبر کرد...

اصلا مگر می‌شود شب نیمه ی شعبانی که در پیش روست را بدون شما تحمل کرد...

مگر می‌شود بیشتر از این صبر کرد...

ما مقصیریم ...ما نخواسته ایمت که نیامدی....ما عادت کرده ایم...ما بدون شما راحت تر زندگی می کنیم...ما سنگ دل شده ایم....ما برای آمدنت کاری نکرده‌ایم...مابرای شما فدا نشدیم..ما برای شما بی تاب نشده ایم...ما برای شما از جان که هیچ از مال هایمان هم نگذشته ایم...ما مثل قوم بنی اسرائیل بلد نبودیم به درگاه خدا تضرع و زاری کنیم، تا خدا فرج شما را نزدیک می‌کند...ما فقط بلد بودیم، خون به دلت کنیم... اشک از چشمانت جاری کنیم...

ولی امید های‌مان دارد به ما می‌گوید که فرج نزدیک است...خیلی نزدیک ...


 

 

  • ۹۷/۰۲/۰۵
  • یک دختر شیعه