تازگی ها شخصیتم دارد دچار یک تغییر بزرگ میشود و آن هم این است که کتاب هایی که به جانم بسته است را میدهد دست این و آن امانت...
بعضی کتاب هایم به جانم بسته نیست راحت میتوانم بدهم به این و آن ولی بعضی ها را نمی توانم چون مثلا یک هویی هوسم می کند بروم سراغشان و دوباره به حال و هوایش برگردم...
مثلا الان دو هفتست پنج شنبه ی فیروزه ایم دست یکی از بچه هاست و هنوز که هنوز نخوانده اش...
پنج شنبه ی فیروزه ای که هر دو سه روز یک بار میرفتم سراغش و فقط گاهی اوقات ورقش میزدم...
یا مثلا منِ او جانم...یا قیدار جانم...یا روی ماه خداوند را ببوس جانم...و ...
یا ...
- ۹۷/۰۲/۱۲