دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

نشسته ام ، فکر می کنم...هی فکر می کنم...و هی فکر می‌کنم...

کتاب آزادی بندگی استاد مطهری را شروع کرده‌ام به خواندن...

"...شما وقتی به علی ابن ابی‌طالب از یک نظر نگاه کنید، می‌بینید یک عابد و اول عابد دنیاست به طوری که عبادت علی(ع) میان همه ضرب المثل می‌شود، آن هم نه عبادتی که فقط  خم و راست بشود، بلکه عبادتی که سراسر جاذبه است، سراسر شور است، سراسر عشق است، سراسر گریه و اشک است..."

به مولا علی(ع) فکر می‌کنم...به نفس های آخر ماه شعبان...به این ‌که برای ماه مبارک قرار است چه بکنم...و چه نکنم...

اصلا خدا قابلیت پذیرش مهمان های این شکلی اش را دارد...

به این که اصلا بلدم قدر این ماه را بدانم... بلدم قدر میزبان را بدانم...

بلدم از لحطه به لحظه ‌اش استفاده بکنم...

من از بعضی چیز ها می‌ترسم ...از چشم افتادن  می‌ترسم...از دور شدن...

از فاصله...از فاصله...از فاصله...

کلمه ی ترسناکی است...نه؟...



  • ۹۷/۰۲/۱۹
  • یک دختر شیعه