تا حالا مرگ کسی نبوده انقدر داغونم کنه...ولی امسال مرگ نرگسی به طور خاص الخاصی منو داغون کرد...برای این که من شب و روز شهادت امیرالمومنین(علیه السلام)حالم به طور طبیعی خیلی بده...خیلی...ولی امسال که باید علاوه بر شهادت اقا، که تمام زندگی من به مولا علی برمیگرده، باید مرگ نرگسی رو هم تحمل میکردم اونم مرگی که بخاطر سوختن بوده باشه... احساس میکردم دیگه جونی برام نمونده...
تا حدی که شبا نمیتونستم رو تختم بخوابم...مامان میگفت...شبا بیا تو پذیرایی بخواب...خودشم میخوابید...کنار مامان شاید میتونستم چند لحظه چشمامو روی هم بزارم...
این که اون شبا من چه قدر کمک خواستم...و چه قدر آروم شدم بماند...
ولی از اون شبا امروز دیدم یک یادگاری که تا قبلش نبوده برام مونده...اونم یک لاخ موی سفید هستش...
بعدش من با خودم فکر میکنم کاش محرم صفرا همیشه برا غم ارباب چند لاخ از موهام سفید میشد...بعدش به این فکر میکنم کاش تمامش برای اهل البیت سفید میشد...
#این_صاحبنا
- ۹۷/۰۴/۱۰