دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

کاش یک دل وسیع داشتم ارباب جان...برایت یک روضه ی درست و حسابی می‌نوشتم...

کاش نفس داشتم تا از تو می گفتم...کاش ‌... کاش... کاش...

ولی حیف حیف که از شما که می نویسم نفس‌م میگیرد.... حالم بد می‌شود...

ارباب جان من شرمنده ‌ام ...شرمنده ام...که بعضی محافل انقدر روضه ات را باز می‌کنند... ولی برایت دو سه نفر جان نمی دهند، از غم سنگین‌ت... شرمنده ام که بعضی ها انگار دارند  داستان گوش می‌دهند...

شرمنده ام که بعضی  ذاکر ها ملاحظه ی پیر غلام های داغ دیده ات را نمی‌کنند... ملاحظه ی سینه چاک هایت را نمی‌کنند که ممکن است دق کنند...

کاش می‌شد داد بزنم بابا نخونید...نخونید روضه ی حساس را نخوانید، روضه ی قتلگاه نخوانید... کاش می‌شد می گفتم بابا روضه ی ارباب اگر حقش ادا نشود طبیعی می‌شود ... دیگر کسی داغ نمی‌شود...قلب قساوت می‌گیرد...

اخ ارباب ارباب....

  • ۹۷/۰۶/۲۶
  • یک دختر شیعه