دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

انتهای کوچه هتل مان در اصفهان  کلیسای وانک است، بچه ها اصرار می‌کنند برویم کلیسا را ببینیم که چه شکلی است و بفهمیم چه جور جایی است.

می‌دانم من اهل این مکان ها نیستم وعلاقه ای هم ندارم که حتی ببینم. ولی آن‌قدر اصرار می‌کنند که مجبور می‌شوم همراهشان بروم.

وارد مکان می‌شویم، اول‌ش به خاطر مراسم ترحیمِ کشتن هزاران ارمنی به دست ترک های عثمانی چند خانم به صورت زنده توی محوطه ی حیاط در حال خوانندگی با آهنگ هستند.

وارد سالن می‌شویم. ان‌قدر جو منفی که از محیط می‌گیرم زیاد است، که هر لحظه ممکن است بالا بیاورم تمام حس و حال خوب سفرم را.

سریع محیط را ترک می‌کنم .

 آن‌قدر حال‌م را بد می‌کند که فکر می‌کنم بدتر از این هم ممکن است برایم اتفاق بیفتد؟

بعد به حس و حال خوب شب های گوهرشاد فکر می‌کنم، به انرژی های مثبتی که از ایوان نجف مولایم علی گرفته ام.به دل تنگ‌م، به این که مثلا کاش می‌شد همان لحظه چشم هایم را می‌بستم و در حرم مولا بودم..

می‌گفت که با قلبت تا هرجا که می‌خواهی می‌توانی بروی......

پ ن: عکسِ همان کلیسا که از پنجره ی هتل گرفته‌ام.

 

  • ۹۸/۰۲/۰۵
  • یک دختر شیعه