دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

میگه دلم خیلی گرفته...

میگم طبیعیه  دلا همه الان گرفته...

میگه اخه بد جوری گرفته، بدجوری ها، از اونایی که هیچ جوره باز نمیشه...

میگم خوب بازم طبیعیه عزیزم، ما عادت کردیم به نبودنش بایدم دلمون بگیره، باید خسته باشیم، ما نخواستیمش، ما منتظرش نبودیمش...

میگه من ولی بودم، همیشه دوست داشتم زودتر بیان...

میگم نه این جوری فایده نداره، ببین تو ی وقت بچتو یا مامانتو گم میکنی ی وقتی هم ی لنگه جواربتو...وقتی جورابتو گم میکنی دوست داری پیدا بشه و منتظر پیداشدنشی  ولی خوب خیلی هم برات فرقی نداره...کم کم هم به نبودش عادت می‌کنی...

ولی وقتی بچت یا مامانت گم بشه  ، همه جا دنبالش میگردی، همیشه هر لحظه هر جا منتظری ازش ی خبری بیاد، مثل دیوونه ها اصلا  آروم و قرار نداری...همیشه چشم انتظاری...

اصلا معنی مضطر بودن میدونی یعنی چی؟

ما اون جوری نشدیم...

وگرنه دلامون ی طور دیگه ای بود،ی طور دیگه ای با دل گرفتگی های دنیا فرق داشت...

 

  • ۹۸/۱۲/۲۶
  • یک دختر شیعه