دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

این روز ها همه انگاری از دستم شاکی هستند. می ‌گویند بابا تو که اینستات دی اکتیوِ تلگرام‌تم هر چند روز یک بار آن‌لاین میشی و جواب تلفن‌م نمیدی و بیرونم که میگی وقت نمی‌کنم بیای پس ما چه جوری‌ پیدات کنیم؟!

این روز ها دقیقا شده‌ام یک تکه از یک پازل هزار تکه که گم شده‌ام، یکی باید  بردارتم بچسباندم کنار تکه های دیگرم که در کنارشان معنا پیدا کنم. شاید هم خودم باید در جستجوی ۹۹۹ تکه ی‌گم شده ی دیگر باشم.!لااقل این را مطمئنم که در مجازی‌ها و دنیای مجازی ها نمی‌توانم پیدایشان بکنم.

#زنم_من؟

#أین_صاحبنا

  • یک دختر شیعه

فقط یک نفر تو دنیاست که میتونه با هر بار خاله جون خاله جون گفتن‌ش دل خاله جونشو آب کنه

و اون تویی عسلک‌م که با هر بار رفتنت دلم میخواد از دوری‌ت غش کنم.


تو موبایل بود که یک هویی یک دوربین دیگه گفت چلیک :)

#خواهر_زاده

#حسینمون



  • یک دختر شیعه

میگوید

_ مریم جان حیف شما نیست چرا از کار انصراف دادی؟ واقعا باید از قلمت استفاده کنی؟و...

می مانم جوابش را چه بدهم مثلا زل بزنم توی چشم هایش و بهش بگویم شاید ولی من با مدیر نشریه ای که اصلا ازش خوشم نیاید نمی‌توانم کار کنم. یا مثلا بهش بگویم من که با نوشتن مشکل ندارم، مشکل‌م خودِ خود شما هستین.

ولی حیف بلد نیستم انقدر رک و راحت حرفم را بزنم. در عوض عین یک قرص حرفم را قورت می‌دهم و یک لیوان آب هم برای راحت تر پایین تر رفتن‌ش می‌خورم. و عوارضش را می‌پذیرم و باز مجبور می‌شوم برایش گزارش تهیه کنم.!

  • یک دختر شیعه

 بابا می‌گوید:

دختر جان تا کی می‌خوای کلاس زبان نری و زبانتو تقویت نکنی؟ دو روز دیگه برای کنکور ارشدت برای پایان نامه ارشدت برای کنکور دکترات و هزار تا چیز دیگه باید زبانت خوب باشه. باید کلاستو ادامه بدی اونم پشت سر هم، نه این که مثل اون دفعه چند ترم بخونیش بعدم بزاریش کنار و هیچی به هیچی .

مشکل این جاست که من دوست ندارم نه به لحاظ خشک مقدس بازی بلکه به خاطر روحیه ای که دارم  توی کلاس هایی که پسر ها حضور داشته باشند حضور داشته باشم. یک جورهایی سرکلاس معذب هستم. دلم می‌خواهد با فراغت بال فقط کنار دختر ها باشم و راحت به مکالمه بپردازم.

مشکل بزرگ تر این جاست که توی شهر به این بزرگی یک موسسه آموزش زبان که از لحاظ علمی  معتبر و جا افتاده باشد، برای یک دختری که دلش نمی خواهد کلاسش با پسرها برگزار شود وجود ندارد.!


  • یک دختر شیعه

 حال خوب کن های این طوری شکل مثلا...



+تیک تاک زندگی

+دین در جهان امروز

+زن و چالش های جامعه

  • یک دختر شیعه

 +شما دیگه خیلی با ادبین ها...

_خیلییی..

: )

  • یک دختر شیعه

آره من مطمئن‌م مطعنم شب جمعه ای که مصادف شود با شهادت عمه جان زینب با همه ی شب های جمعه  ی دیگر فرق دارد...

من مطمئن‌م نگاه آقای شب های جمعه ای که نام عمه‌یشان زینب برده شود با همه نگاه های شب های جمعه ی دیگرشان  فرق دارد...

من مطعنم سال ۹۸ سال خوبی نخواهد بود، سال سختی خواهد بود، سال غربال گری خواهد بود...مطمئنم خیلی هایمان در این غربال گری دانه ریز می‌شویم و غل می  خوریم میفتیم پایین از نگاه آقا...

آن‌قدر مطئنم که سر سجاده‌ام نزدیک سال تحویل به ازای هر ۳۶۵ یا مقلب القلوب..که گفتم ..می‌لزیدم که نکند روز مثلا ۲۸۸ام یا ۳۰۰ یا...بالاخره یک جای کار کم بیاورم بعدش قل بخورم و دیگر نشوم آن که تو می‌خواهی...

آن‌قدر که من از این سال تحویل های تکراری ...از این تبریک های تکراری...از این بهار های تکراری...خسته‌ام...

از این سال هایی که مثل باد می‌گذرند و شما را به ما نمی‌دهد...از این سال هایی که خونمان را توی شیشه کرده است با نیامدن شما...از این که هیچ چیزی هیچ کجای دنیا حال من را خوب نمی‌کند...جز با شما بودن...

من مطئنم سالی که تحویل‌ش با امیرالمونین...باشد ...مرد می‌طلبد...سالی که با بی بی زینب شروع شود استقامت می‌طلبد...صبر می‌طلبد...

تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل...



  • یک دختر شیعه
فکر می‌کنم یک جایی از این دنیای بزرگ و عجیب جابه جا شده است، که من الآن دقیقا الآن در این تاریخ به دنیا آمده ام. من باید یک جایی بین تاریکی و روشنی، یاس و امید، خستگی و سرزندگی به دنیا می‌آمدم
باید مثلا به جای نشستن پای کلاس های عرفان نظری...که عارف به کجا ها کشیده می‌شود، یا به جای کلاس های فلسفه معاصر که کانت چه کرده و هیوم چه گفته و دکارت چه روشی داشته، یا به جای کلاس های مشاء ابن سینا که چه طوری همه را با عقل و استدلال ثابت کرده...اصلا چه اهمیتی دارد که کانت به کجاها کشید شده؟..اصلا چه اهمیتی دارد که اصاللت با وجود است یا با ماهیت؟..
من
باید وسط خون و جنگ و ایام جنگ به دنیا میامدم ...یک جایی شبیه زمان سیده هیام عطفی...که دوشادوش چمران می‌بودم..بعد اسلحه دستم می‌گرفتم ‌ و می‌شدم بادیگاردش ...بعد دکتر می‌گفت هیام برو در دل نیروهای یاسر عرفات و دخترکان بی گناه شیعه ای که به زور به عقد گروه های محتلف در امدند را شناسایی کن...
باید یک جایی شبیه فاطمه نواب صفوی به دنیا میآمدم ... می‌نشستم پای صحبت های غاده و گوش میسپردم به نامه های عاشقانه ای که بین خودش  و دکتر رد  و بدل می‌شد..
نه جایی وسط دنیای تکنولوژی.من باید در نقطه ای به دنیا می‌آمدم، که عصر هم بستگی، دل بستگی بود، جایی که برای دیدن یک نفر جانت به در آید وقتی هیچ وسیله ی ارتباطی نباشد، جایی که مردم بلد نباشند خودشان را شاخ اینستا کنند، جایی که هر دم به دقیقه مردم بلد نباشند از رستوران و غداها و کادوهای تولدشان دم به دقیقه عکس بگذراند.
جایی که گروه های مجازی ای در کار نبود...به جای ایموجی های قلبی یکی توی چشم هایت زل می‌زد و با نگاهش باهات حرف می‌زد..
جایی که هی دم به دقیقه منتظر بودی که پستچی یک نامه از عزیز دل‌ت بیاورد...
گفته بودم؟ گفته بودم مدت هاست از فضای مجازی منزجر شده‌ام...مدت هاست که اینستایم دی‌اکتیو است و فقط‌گاهی برای تنوع اکتیوش می‌کنم...
گفته بودم خسته‌ام از دنیایی‌ که برای من در دانشگاه درد و دل کند و بگوید لعنت به ایسنتا، لعنت به اینستا که همسرم عکس زن هایی را می‌بیند که دلم می‌خواهد ساعت ها زار بزنم...من خسته‌ام از دنیایی که همه چیزش شده مصنوعی ...که همه دنبال دیده شدن هستند...
دلم ‌می‌خواهد مثلا بروم یک نقطه ای از دنیا که خودم باشم..
یک نقطه ای که نسل قدیم ادم ها باشد...نسل بچه های اول انقلاب...
یک نقطه ای مثل جای ارمیای رضا امیر خانی...
دور از شهر...دور از دود... دور از تجملات...دور از فخر فروشی...دور از رنگارنگی های مصنوعی..
یک نقطه ای که بشود کنار  چمران نفس کشید....کنار خانم هایی که یک دل شده بودند از دوری همسرشان و هر روز دغدغه و دلهره ی این را داشتند که نکند فردا عزیز دل من شهید شود...
کنار خونه های به هم متصل...
کنار ...
#زنم_من؟

  • یک دختر شیعه

مثلا اگر قرار بو من بین تمام شغل های دنیا یک شغل را انتخاب می کردم ، شاعر بودن را انتخاب می کردم....فقط حیف، حیف که شاعر بودن را نمی‌شود انتخاب کرد، شاعر بودن باید انتخابت کند، بعد بهت یک عدد حس و ذوق و قریحه ی شاعری بدهد، تا شاعرت بکند...

به نظر من که شاعر ها خوش بخت ترین آدم های روی زمینند، مثلا هر موقع دل تنگ می شوند، پناه می‌برند به واژه ها، یا مثلا هر موقع دلشان می گیرد انقدر با ذهنشان بازی می‌کنند تا با چند تا جمله دلشان را باز کنند...شاعر ها خوش بخت ترینند چون بلدند دل تنگی هایشان را روی کاغذ پیاده کنند، تا بلکم غمباد نگیرند، شاعر ها خوش بخت ترینند چون مردم از بیان احساسات ‌شان ذوق می کنند...شاعر ها خوش بخت ترینند چون مردم برای دل تنگی هایشان پول می دهند و با آن ها ابراز همدردی می کنند که شاعر بیچاره چه دل تنگی داشته است...

چون مردم گاهی برای ابراز محبت به معشوقه هایشان از ابزار دل تنگی شعرهای شاعران استفاده می کنند...

اگر قرار بود یک شغل را در بین تمام شغل های دنیا انتخاب‌کنم شاعر شدن را انتخاب می کردم... تا تصدقت گردم وقتی دلم برایت می گرفت، مثل سعدی برایت می سرودم

گیرم که بر کنی دل سنگین ز مهر من /مهر از دلم چگونه توانی بر کنی

یا مثلا هر موقع دل تنگ‌ت می شدم... برایت می خواندم...

 وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من/تا چه شود به عاقبت در طلب حال تو من...

یا هر موقع یادت می کردم...به آسمان نگاه می‌کردم و برایت می سرودم...

میان ماه من تا ماه گردان/تفاوت از زمین تا آسمان است...

یا هم این که هر موقع‌چشمان پاک‌ت را می‌دیدم مثل فاضل برایت می سرودم...

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن/چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

خوش به حال شاعر ها که می توانند حس شان را بازی بدهدند و خوشگلش‌کنند..

خوش به حال شاعر ها که می توانند از دل تنگی های خود بکاهند...

تا قوه ی دل تنگی‌شان را کمی تسکین دهند...


برچسب: عاشقانه های یک دختر شیعه



  • یک دختر شیعه
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • یک دختر شیعه