دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

این روز ها دائم این مصرع دوم این شعر در ذهنم ست..

که چه جوری می شود شکر نعمت را به جا آورد برای این نعمت بزرگ...

برای اهل بیت...

ما کجا و ...

...

این اشک ها به پای شما آتشم زدند

شکرخدا برای شما آتشم زدند

...

شکر خدا برای شما آتشم زدند...

شکر خدا ...شکر خدا...


  • یک دختر شیعه
امروز که با ماه مان داشتیم می رفتیم بیرون، تو ماشین به ماه مان گفتم:
مامان سر کلاس منطق چهار واحدی اونم منطق مظفر که خط به خطش منطقو عربی توضیح داده و از منابع ارشده که هر موقع آدم میره سراغش چهار ستون بدنش می لرزه سر درد نمی گیرم!
ولی  سر کلاس یک ساعت و نیمه ی تاریخ تحلیلی اسلام سر درد می گیرم...
بس که تاریخ غربت علی (ع) سخته...که چه ظلم هایی کردند اولی دومی...مخصوصا دومی...
می گم ماه مان : توی کلاس حرفایی زده می شه که یک روح بزرگ  می خواد، یک روحی که گنجایش داشته باشه... حرف ها و مباحث فراتر از گنجایش روح کوچیک ماست...
تاریخ خیلی چیزهارو روشن می کنه..تاریخ گواه مظلومیت علی(ع)ست...
سر کلاس تو چشم های بچه ها غمو میشه دید...

  • یک دختر شیعه
این جمعه از آن جمعه هایی ست که از نظر دل گیری رد خور ندارد...
...
روز های جمعه دل گیر است... اما این جمعه دل گیری ش مضاعف است...
این جمعه مدینه دیگر فاطمه ای ندارد ... دیگر علی، زهرایی ندارد...
نمی دانم قلب حضرت شان این روز ها چگونه زده است از غربت جده ی شهیده اش...
اصلا نمی دانم چشم هایش را چه غمی گرفته است از فراق جدایی بین فاطمه(س)و علی(ع) اجداد مطهرشان...
همش احساس می کنم .... آقا باید این جمعه تشریف میاوردن و انتقام مادر شهیدشان را می گرفتن... انتقام روضه های نخوانده برای مادر به خاطر تقیه و حفظ وحدت...
واقعتیش این است که ما نفهمیدیمش ... وگرنه باید برای جده ی غریبشان خون گریه می کردیم...برای غربت علی(ع) که تا الان ادامه دارد...
ما نفهمیدیمش و گرنه مثل کسی که مادر از دست داده است باید برای مظلومیت مادرحقیقی مان گریه می کردیم...

نفهمیدیمشان و گرنه باید صبح و ظهر و شب برای امدنش دعا می کردیم...
نفهمیدیمشان و گرنه حتی روزمرگی ها هم نمی توانست از یادمان ببرتشان...
این روز های آخر اسفند انگار غربت هایش تجدید می شوند...بس که همه در فکر خریدن و خانه تکانی و نو شدن و ...هستند
روز های بهاری با همه ی قشنگیش، انگار یک نفربیشتر فراموش می شود، آن قدر که همه در فکر مسافرت و عیدی دیدن  و عیدیرفتن هستند...و...
برایت آل یاسین می خوانم..
گل نرگس!
... شوق آمدن نداری آقای تنهایی ها
..
روز های مان تو را کم دارد...
عید بدون تو برای ما از هر عید دیگری بد تر است...
عید ما روز آمدن شماست
...


رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ... 
مثل...مثل نبودن آقایمان...
...



  • یک دختر شیعه

واقعتیش این است که با فرا رسیدن سال جدید حداقل کاری که می توانیم بکنیم برای وطنمان این است که حداقل تا جایی که می توانیم لباس هایمان را ایرانی بخریم، و باور کنیم تا ایرانی باشد  اجناس ترک باید زیر سوال برود ...

که حرف حضرت اقا عملی بشود که ایرانی بخرید...

با مامان که می روم بازار و مزون خیلی پیش اومده که مغازه دار گفته : خانم این ترکه ، شک نکنید تو خریدنش، بخرید پیشمون نمی شید عالیه جنسشو از این صوحبت ها ...

امیدوارم یک روزی برسد که برای اجناس  خودمان چنان با آب و تاب تعریف کنیم ...

باید اعتراف کنم ، که غیر از دنیای کتاب ها عاشق دنیای روسری ها هستم، مخصوص تر حریر و ابریشم..

مخصوصا روسری های رنگاوارنگ ... خیلی ...

امروز به طور اتفاقی یک پیج پیدا کردم که تمام روسری هایش ایرانی بود ...به نظرم معرکه است برای من ... که هم مدل هایش فوق العاده باشد...هم حریر باشد... هم مناسب باشد قیمت هایش...نسبت به روسریهای ترکی که برایش باید دو،سه برابرش را پول بدهم...

فکر کنم یکی از مصداق های السابقون باید این باشد که در خریدن اجناس ایرانی از هم سبقت بگیریم...به خاطر مردممان، به خاطر قشر ضعیفمان...به خاطر رونق اقتصادی کشورمان...به خاطر اقتصاد مقاومتی...



  • یک دختر شیعه
گمانم آدم وقتی مصیبت های اهل بیت را می فهمد ..مصیبت های خودش، غم های خودش، دل تنگی های خودش یادش می رود...
بس که مصیبتشان بزرگ است...
مخصوصا ما در ...

گمانم هرچه قدر آدم بر مصیبت های شان گریه کند باز بغضش خالی نمی شود که نمی شود که نمی شود...
گفته بودم مصیبت مادر جان می خواهد...راست گفتم، مصیبت ما در جانی در بدن نمی گزارد...
حتی وقتی می خواهی برای مادر پست بنویسی جانش را نداری، نوشتنش نفس گیر است...
مادرمان غریب است...
تلگرام را که باز کردم 
فاطمه فرستاده بود : 
ساداتم التماس دعا، بعدش این آهنگ را فرستاده بود...
اگر رمقی در جان تان مانده هنوز ، گوشش کنید، مصیبت سنگین است...
مادر غریبم ...
بمیرد دخترت برایت...
  • یک دختر شیعه


 می گویند دختر شبیه مادر می شود...

راستش می خواستم بگویم ... خدا نیاورد آن روزی که دختر مایه ی سرشکستگی مادرش شود...شرمنده ی مادرش شود...

اگر هنوز مهربانی را بلد نیستیم شبیه مادر نشدیم...

اگر هنوز گذشت و صبر را بلد نیستیم شبیه مادر نشدیم...

اگر هنوز توی قید و بند خاله زنکی ها هستیم ...

اگر هنوز همت مان کم است..

اگر هنوز از دختر بودن فقط جسممان برای مان مهم بود...

اگر هنوز تلاش کردن را بلد نیستیم...

اگر برای پدر و مادرمان مایه ی دل گرمی نشدیم...

اگر ازدواج کردیم و مایه آرامش همسر نشدیم...

اگر هنوز بد اخلاقیم...

اگر بلد نیستیم غم هایمان را در سینه هایمان نگه داریم...

اگر افراط کردیم در دین و باعث دل زدگی بقیه در دین شدیم...

اگر نمازمان دو دو تا چارتا و بدو بدو ست...

اگر تحت تاثیر فشار های جامعه چادر را بوسیدیم گذاشتیم کنار...

اگر آداب چادر داری را بلد نبودیم...

اگر بلد نبودیم بدانیم چادری بودن مسئولیت می اورد...

اگر هم رنگ جماعت شدیم و ولش کردیم...

اگر غرق در تجملات شدیم...

اگر نزدیک شب عید شد و فقط به فکر سفره ی رنگی های خودمان بودیم...

اگر نزدیک شب عید شد و ندانستیم چه سفره هایی در سطح شهر خالی ست...

اگر فقط من مهم شد و دیگران فراموش شدن...

اگر هنوز متواضع بودن را بلد نیستیم و مغروریم به....

اگر امام زمان مان رفت تو حاشیه های زندگیمان ...

اگر...

اگر ....

اگر.....

شبیه مادر نشدیم...نشدیم...مادر مان برای امام زمانش فدا شد...

گمانم شبیه مادر شدن به این راحتی نباشد...

مادر ما را ببخش دختر های خوبی برایت نبودیم...

این روز ها خیلی غم دارد...غم این روز ها خفه کنندست...پیر کنندست...


  • یک دختر شیعه

توی این پست هیچی نمی نویسم...

فقط یک سوال دارم

توانایی این را دارید که سی ثانیه فکر کنید این وقایع، این اتفاقات سر مادر زمینی تان اومده باشد؟...

...


  • یک دختر شیعه

خیلی تلوزیون نمی بینم ، در واقع خیلی فیلمم نمی بینم، ولی یک سری از فیلم ها رو واقعا دوست دارم و هر دفعه گذاشتتش تلوزیون نگاه کردم...

مثل ارمغان تاریکی، درچشم باد، پروانه،و....

یکی از اون فیلمایی که واقعا حالم خوب میشه با دیدنش وضعیت سفیده...

دیشب تموم شد...ولی واقعا حس خوب نوستالژیکی که توی این فیلم حس می کنی معرکست...


چه قدر خوب بود این فیلم اخه: )




  • یک دختر شیعه

حالم بد است ، خراب است ...انگار ی بغض وسط گلویم گذاشته اند ، که این بغض دست دارد ...

و داردگلویم را از درون فشار می دهد...

....

روضه ی مادر شنیدن فقط و فقط جان می خواهد...یک جان پر تحمل...

وگرنه ادمیزاد است دیگر ، روحش تحمل ندارد ، می شکند...

امروز ساعت چهارو نیم رسیدم خونه ، مامان زنگ زدن گفتن مریم جان مامان ساعت 6:20اگه می خوای بیای هیئت، خودتو برسون فلان جا که منم کارم اون موقع تموم میشه بیام دنبالت  دیر نشه و راه نزدیک تر بشه..

وقتی رسیدم خونه، خستگی از سر و رویم می بارید صبحش از 6:30بیدار شده بودم ....

ولی با همه ی خستگی ها نتوانستم از روضه ی مادر دل بکنم...

ولی .... 

ولی ... حس نمی کنی ماجرا مال سال ها پیش است ...حس می کنی همین امروز اتفاق افتاده است...

خدایا ...

برسان منتقم را....



  • یک دختر شیعه
عصر جمعه ها را اصلا اصلا دوست ندارم...بیشترمواقع عصر های جمعه دلم می گیرد... نه این که خیلی آدم خوبی باشم و  بفهمم دلیل اصلی دل گیری عصر های جمعه ماجرای نیامدن های آقای غریبمان است...نه، آن قدر سعادت این چیز ها را ندارم...
نمی دانم از چه ولی می گیرد...عجیب هم می گیرد... آن موقع است که دلم می خواهد فارغ از هر کاری ، بروم بیرون، مخصوصا جای زیارتی باشد...مخصوص تر حرم باشد...
ولی نمی روم چون عصر های جمعه خیابان ها خلوت است... و اگر بابا نرسانتم نمی روم هر جایی...
امروز بعد از ظهر که داشتم با بی حوصلگی تمام درس می خواندم ، و دلم گرفته بود ... درس را  گذاشتم... و...
بعدش دیدم یکی دارد زنگ می زند... شماره اش را سیو نداشتم برای همین وقتی جواب دادم ...پرسیدم شما ؟:
گفت : محبوبه ام...
باهاش خیلی حرف زده بودم ولی هر دفعه می خواستم شماره اش را سیو کنم یادم می رفت...
یک دفعه و غیر منتظره محبوبه پرسید: شما حرمی؟من احساس کردم حرمین...
اخه چه جوری می شود...
 شما چه طوری هستین؟...که ناگفته های ما را می دانید...
یا حضرت مادر...
  • یک دختر شیعه