دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

دوست داشتم دیشب بنویسم از حضرتشان ولی دیشب حقیقتا تا ساعت یک شب بیرون بودیم...

الان هم که می خواهم از حضرتشان بنویسم واقعا نمی دانم  چه باید بنویسم...

گاهی وقت ها آن قدر شخصیت یک انسان ابهت دارد  و بزگ است که نمی دانی چگونه باید بنویسی؟اصلا چه باید بنویسی....

گاهی وقت ها ان قدر لبریزی از عشق شان که نمی دانی با جه زبانی باید این محبتت را وصف کنی، که حقش ادا شود...

گاهی وقت ها هم این طوری است که لبریزی ولی نمی دانی چه طوری باید بگویی....

فقط این که...

بدون حب شما عشق نا بفرجام است...

عیدتون خیلی مبارک....

ان شالله روزی مان برای بار دوم، سوم ...ایوان با صفایشان...

بح بح: ))))

  • یک دختر شیعه
هردفعه که کتاب های حضرت آقا را می خوانم، علاقه ام به ایشان چند برابر می شود، بس که طرز تفکرشان را دوست دارم. تفکری که همه جانبه است، روشن بینانه است، واقع بینانه است، تفکری به دور از نا عدالتی ...تفکری پر از عشق و علاقه...
همه ی این ها را گفتم تا این یکی کتاب شان را معرفی کنم، کتابی که به نظر من خواندنش برای هر زنی لازم است،  که بداند اسلام چه قدر دید وسیع و بزرگی نسبت به زن دارد و بر خلاف دولت های غرب که به زن، فقط به عنوان ابزاری برای هوس بازی مردان معرفی شده است، نگاه اسلام نگاه معنوی است...نگاه به روح زن است، عاطفه ی زن است...که زن هم مثل مرد می تواتد مراتب تکامل معنویت را طی کند.
این کتاب که مجموعه ای جمع آوری شده از سخنان حضرت آقاست زن را از چهار دیدگاه بررسی می کند:
1_کلیات مباحث زن و خانواده: که زن را در دوران ها و دیدگاه های مختلف بررسی می کند، از دوارن جاهلیت گرفته تا غرب و بعد از ظهور اسلام و قبل  از انقلاب و تمدن اسلامی...
2_سیمای زن در بعد فردی:
در این بخش مثال هایی  از نمونه های والا و برجسته ی زنان تاریخ همچون حضرت زهرا(س)وحضرت زینب(س)حضرت مریم(س)و  ...آورده شده است که نشان داده شود حد کمال زن می تواند رسیدن به مقام  این بانوان بزرگوار باشد.و بعد وظایف زن در بعد فردی و عوامل انحطاطش بیان می شود.
3_سیمای زن در بعد خانوادگی:
در این بخش به طور کامل وظایف زن و مرد و بیشتر زن در محیط خانواده بیان شده است.همچنین خانواده ی اسلامی با خانواده در غرب و فرهنگ غربی مقایسه می شود.
4_سیمای زن در بعد اجتماعی: 
که به وظایف زن در جامعه اشاره شده است، اعم از  نقش زن در انقلاب ها،و سیاست ها،فعالیت علمی، کتاب خواند بانوان .
بخش هایی از کتاب را در ادامه ی مطلب بخوانید اگر دوست داشتید
  • یک دختر شیعه

حالا دیگر باید اشک ریخت... اشک شوق...برای نعمت شما...

برای این که خدا شما را به ما داد... مهر و محبت شما را در دل ما ریخت....

برای این که خدای متعال به خاطر وجود مبارک شما بر ما منت نهاد...

امشب می شد دنیایی از رحمت را در فضای حرم حس کنی...دریایی از آرامش...

اصلا همین که نفس می کشیدی... می شد لای ریه هایت آرامش را ذخیره کنی...

اصلا امشب احساس می کردی داری غرق می شوی...

امشب احساس می کردی دست خالی بر نمی گردی... خوب راستش خیلی دعا کردم... هر حاجتی داشتم...هر التماس دعایی که بهم گفته شده بود...حاجت های دنیایی ام... و همه و همه... 

ولی باز ته تهش دلم طاقت نیاورد گفتم آقا اصلا حاجت های من را بگذراید کنار به جان جوادتان قسمت می دهم فقط و فقط  ظهور اقای غریبمان را برسانید...شما دعا کنید... به جان جوادتان...جوابم را بدهید....

با کریمان کار ها دشوار نیست...هر کاری... چه دنیوی باشد چه اخروی...

 الحمدالله علی حب الاهل البیت😌

پ ن:

دوستان جان دانشگاه، این صوت و تو گروه فرستادن




  • یک دختر شیعه

قبل تر ها چهارشنبه ها ساعت ده تا دوازه هایمان خالی بود ولی برایمان کلاس گذاشتند که واحد های بیشتری برداریم.

ما بچه های فلسفه چهار نفریم...

سرکلاس بودیم، استاد پای تخته داشت جزوه را می نوشت و ما داشتیم می نوشتیم...

زیر پاهایمان شروع کرد به لرزیدن، پنجره ها شروع کردند به تکان خوردن...اولش شک کردیم، فکر کردیم ماشین بزرگی چیز رد شده است، ولی بعد دیدیم دارد شدید می شود... فاطمه سادات جیغ کشید گفت زلزلست زلزلست و بعد دوید بیرون تو حیاط، و خوب از آن جایی که کلاس مان صندلی های تک نفره دارد، نمی توانستیم پناه بگیریم و کلاسمان نزدیک ترین کلاس به حیاط بود ما هم رفتیم تو حیاط ، استاد هم با همان ماژیک دستش دوید توی حیاط، همه دویدیم توی حیاط، همه ی دانشگاه، ....

بچه ها رنگ به رویشان نمانده بود، قلب ها می زد... همه موبایل به دست که از خانواده ها خبر بگیرند... ولی حتی خط ها هم اشغال شده بود...

تا به حال انقدر زلزله ی شدیدی را از نزدیک لمس نکرده بودیم...کلاس های بعد از ظهرمان کنسل شد...

دارم فکر می کنم زندگی همین قدر کوتاهست.... همین قدر که می توانست پست فراموشی آخرین پست دختر شیعه باشد و و وبلاگش برای همیشه فراموش شود...

که  این هفته که بعد مدت ها  خونه یمان دعای ندبه داریم برگزار نشود و همه زیر خروار ها خاک باشیم...

که دیگر امسال شب های  قدر نباشیم و ... 

که دیگر آخرین محرم و صفر عمرمان باشد محرج و صفری که گذشت...

که پس چرا دل نمی کنیم از این دنیای لعنتی... از این دنیای رنگی پنگی...

چرا حضرت رب را در نمیابیم...

که چرا تا قبل از آن که بمیریم یک کاری برای آقایمان نمی کنیم...

شاید اگر از بین تمام دعاهایمان یک دعا مستجاب شود برای عاقبت بخیری مان بس است...

یک دعای سه کلمه ای از دعای عهدمان...

همیین فراض " والمستشهدین بین یدیه"....

الهم جعل عواقب امورنا خیرا..

....


  • یک دختر شیعه
رو دربایستی که نداریم با یکدیگر ولی حقیقت تلخی ست، ما آدم ها می ترسیم...
می ترسیم که فراموش بشویم...
به نظرم یکی از بزرگ ترین ترس های ما آدم ها ترس از فراموشی ست... شاید اگر مطعمن بودیم از فراموش نشدن، خیالمان راحت راحت بود...
ولی خوب می ترسیم...
و این حقیقت تلخی ست که دیر یا زود فراموشی می آید و تمام خاطرات قشنگ مان را عین یک نهنگ می بلعد...
حالا دیگرفهمیده ام تمام مشکلات دنیا از وقتی شروع شد که ما آدم ها خواسته یا نا خواسته سعی کردیم در مقابل فراموشی لعنتی تسلویم شویم...
که از ذهن عزیزان مان فراموش شدیم...
که عزیزان مان از ذهن مان فراموش شدند...
...
لعنت به فراموش شدن....
لعنت به فراموش کردن...



  • یک دختر شیعه
خوب من  از وقتی که مدرسه می رفتم، مامانم خیلی زیاد نمی گذاشتن غیبت کنم، البته فقط من نه ها، خواهر وبرادر هم همیشه از این موضوع ناله می کردند و دلشان خون بود که مامانم در بدترین شرایط باز هم مجبورشان می کرد بروند مدرسه، مگر این که دور از جان رو به موت بودیم تا بلکم مامان اجازه ی نرفتن بدهند،...تنها سالی که به من این اجازه را دادند که بیشتر غیبت کنم سال پیش دانشگاهی بود، آن هم به خاطر این که از صبح تا شب توی اتاقم درس می خواندم...
رفت و رفت تا این که من پایم به دانشگاه باز شد، این روحیه ی عذاب وجدان در پس نرفتن در من تشدید شد، ان قدری که صبح روز چهارده ام فروردین که هیچ بنی بشری نمی رود پایش را نمی گذراد دانشگاه درگیری ذهنی داشتم که بروم یا نروم بالاخره!
حالا همه ی این ها بکنار، امروز خیلی جالب بود، مترویی که همیشه 7:30صبح شلوغ شلوغ است امروز به قدری خلوت بود که حد ونصاب نداشت، جالب تریش این جاست که نصف مردم خواب بودند....
هنوز موندم که چهه قدر عید زود گذشت اخه .


  • یک دختر شیعه

تا پارسآل که نرفته بودم سامرا، مرقد امام هادی (ع) ان قدر شهادتشان برایم سخت نبود..

نمی دانم چرا ...ولی امسال خیلی بیش تر از حد تصورم شهادتشان برایم سخت بود...

همین که فرصت خواندن یک جامعه کبیره در حرم مطهرشان را نداشتم...همین که ارزو به دل ماندم...

همین که شهادتشان مجبوری جامعه کبیره را به جای نشستن در حرم مطهرشان ، روی سجاده ات بنشینی  و بخوانی، یا ام حرم مطهر بروی  بخوانی خیلی سخت است...



  • یک دختر شیعه

به نظر من اصولا کتاب های اخلاق سه دسته هستند:

یک دسته از کتاب های اخلاق خواندنش مثل یک رمان و داستان، نهایتا یک روز یا دورز طول می کشد، خیلی راحت و روان هستند مثلکتاب های حاج آقا پناهیان،  شهید مطهری، استاد صفایی حائری، کتاب های حضرت اقا حتی و ....

یک دسته در حد معمول هستند نه زیاد راحت هستند و نه زیاد سخت، مثل: کتاب های آیت الله مکارم ، یا مثلا کتاب های آیت الله  جوادی آملی و ....

 یک دسته سوم هستند که وقتی ادم می خواندش احساس در فضا بودن بهش دست می دهد بس که سنگین است و ثقیل ،از این جهت که متنش با نثر قدیمی نوشته شده است و  اصطلاحات ش یک کمی دشوار است، یکی از همان کتاب هایی که همیشه آرزو یش را داشتم بخوانم  با تعاریفی که راجع بهش  زیاد شنیده بودم کتاب معراج السعادة ملا احمد نراقی بود، یک کتاب هشتصد صفحه ای و پر از متن های ثقیل. یکی از برکات این ماه،  این بود که بالاخره روزی ده صفحه بعد نماز صبح شروع کرده ام به خواندنش، معراج السعاده کتابی ست به نظرم که خواندن هر صفحه اش احتیاج به فکر و تامل دارد...

به نظرم این کتاب با تمام ثقیلی و سنگینی اش می ارزد به شیرینی های معنای نهفته در پس هر بندش...

...


  • یک دختر شیعه
  • یک دختر شیعه

خوب امروز که داشتم دنبال یک مطلبی می گشتم، مجبور شدم بروم سراغ کتاب میزان الحکمه، هر چه قدر ورق زدم و فهرستش را نگاه کردم پیدایش نکردم! گفتم هر چه بادا باد اصلا،  همین طوری باز می کنم اصلا ببینم خدا امشب چه می خواهد به من بگوید از زبان اهل بیتش!

خدا می داند، صفحه ای که برایم باز شد، صفحه ای بود در بیان کرامات امام محمد باقر مولود امشب، و بعد بعد تر حدیث قشنگی که برایم باز شد این بود: 

امام صادق(ع): پدرم بسیار ذکر خدا می گفت، هر وقت با ایشان راه می رفتم می دیدم ذکر خدا می گوید. هر وقت با ایشان غدا می خوردم می دیدم ذکر خدا می گوید. با مردم مشغول صحبت کردن بود، اما این کار او را از ذکر خدا باز نمی داشت...

داشتم فکر می کردم، حالا دیگر این هبه ی  خود خودتان است، برای ورود به ماه رجب ، آن هم شب ولادتان...

که این ماه باید تمام تلاشمان برای غرق شدن در ذات مقدس حضرت رب باشد... 

که این ماه باید ...

خوش به حال آن هایی که این ماه خدا را در آغوش میگیرند،  ... می بویند...

می چشند...

راستش را بخواهم بگویم ماه رجب برای م همیشه حس  و خال خوب داشته است...دعاهای بعد هر نماز...

یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ

ای که برای هر خیری به او امید دارم...

...

این ماه، ماه عشق بازی  با خدای جان است...

بسمـ الله...

  • یک دختر شیعه