دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

مشهدی که باشی یک خوبی هایی دارد وان هم اینکه وقتی این مداحی رو گوش میکنی ودلت بی تاب بشه  چادرت را سرت کنی و بروی ایستگاه اتوبوس خط 12رو سوار بشوی ومستقیم ببرتت جلوی بست شیخ طوسی وپیادت کند و ان وقت مستقیم بروی داخل حرم بشوی تو صحن انقلاب وروبرو ی پنجره فولاد وریز ریز اشک بریزی و بغضت را خالی کنی ان قدر که به هق هق بیفتی بعد بروی یک گوشه بشینی وسر روی زانوانت بگذاری وهنذفریه گوشیت مداحی (دلم گرفته،دوباره این شبا برا حرم گرفته)بنی فاطمه رو بگذاری ،،،ان موقع هست که که دیگر اشکات از تو اذن نمیگیرند برای غلتیدن خودشان بی اختیار میریزند،،،که ضجه بزنی پنجره فولاد رضا برات کربلا میده،،،هردفه اقا عکس ضریح میبینم گیریم میگیره...

دوستانی که قسمتشون شد اربیعن زیارت ارباب برا این خواهر کوچیکتون هم دعا کنید منم همیشه هر دفعه میرم حرم امام رضابه یادتون هستم...


  • یک دختر شیعه
کتاب داریییییییییییییی؟
-مگه میشه ادم بدون اکسیژن هم زندگی کنه:))))
حضرت اقا فرمودند:باوجود پیشرفت های اخیر در وسایل ارتباط جمعی وارتباطات جدید ونوظهور،کتاب هیچ گاه منزوی نخواهد شد وهیچ ابزار پیشرفته ارتباطی وفرهنگی نمیتواند جایگزین کتاب شود.امروز کتابخوانی،نه تنها یک وظیفه ی دینی بلکه یک واجب دینی است.
وفرمودند:من میگویم بایستی جوانان،پیران،مردان،زنان،شهریها ،روستاییها وهرکسی که میتواند با کتاب ارتباط برقرار کند،باید کتاب را در جیبش داشته باشد وتا یک جا بیکار نشست مثل: اتوبوس،تاکسی،مطب پزشک،اداره،در دکان وقتی که مشتری نیست،در خانه به هنگام اوغات فراقت_کتاب را در بیاورد وبخواند
  • یک دختر شیعه

اغاز هفته کتابخوانی مبارک

بهترین لحظات زندگیتونو بابه همراه داشتن کتاب های مختلف تجربه کنید:)

  • یک دختر شیعه

اینم از اولین کار نویسندگی وتحقیق گروهی ما^_________^ایناهاش 

به امید اینکه تو روزنامه هم چاپش کنند ایشالله:)

واقعا بچه ها خسته نباشین باللاخص پاییز جان که کار گرد اوری رو انجام داد

همچنیین دیروز با بچه های جیم کتاب خوانی اونم تو دفتر عالی بود واقعا من تعریف این کتابو شنیده بودم ولی فکرشو نمیکردم انقدر قشنگ باشه

  • یک دختر شیعه

با اشک‌هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه‌های مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت‌هاش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه‌هاست
شاعر شکست خورده طوفان واژه‌هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد ، واژه لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می‌کند
دارد غروب فرشچیان گریه می‌کند

با این زبان چگونه بگویم چه‌ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا بی‌ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید

در خون کشید قافیه‌ها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
خورشید سر بریده غروبی نمی‌شناخت

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
او کهکشان روشن هفده ستاره بود

***

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی‌اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...
در خلسه‌ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...


  • یک دختر شیعه
شب عاشورا ...
اصلا نیاز ندارد به روضه خواندن و به مقل خواندن هر سال محرم ادم دلش وقلبش تنگ میشود ونفس هایش یکی در میان میشود وشب تاسوعا وعاشورا به اوجش میرسد..
دلم شوره اقای غریبم را میزند....
 اقایی که شب عاشورا خدا میداند دلش چه خبر است...
اخر شنیده ام که برای پسر فاطمه پرده ها کنار میرود...
دلم برای بغض اقایم در این شب ها  گرفته است...
اقای ما خدا به شما صبر بدهد...
اجرک الله یا صاحب الزمان
 
  • یک دختر شیعه
دخترکان کوچک جوری به پدرشان وابسته هستند که اگر حتی لحظه ای بدون پدرشان  باشند نمیتوانند ارام وقرار بگیرند و تا لحظه ی امدن باباجانشان روی مخ ماه مان طفلکشان راه میروند تا امار باباجانشان را بگیرند
وقتی که موهای کوچکشان کمی بلند تر میشود بابا جانشان عاشق این است که موهای گل دخترکشان را باگیره های رنگاوارنگ درست کنند 
ماه مانم میگوید :وقتی 3سالت بوده هر وقت بابایت میرفت مسافرت از دوریش  تب شدید میگرفتی و وقتی رفتم دکتر گفت:تنها علتش دوری پدرش است
 یادم است وقتی 5سالم بود باید همیشه کنار بابا میخوابیدم ودستش را محکم میگرفتم
با بابا باید میرفتم شام غریبان ودست کوچکم در دست بزرگ ومردانه اش جا میگرفت
بابا واژه ی غریبی است که خیلی از دخترکان از داشتنش محروم شده اند واین دل من را عحیب میسوزاند و
بابایی که اگر یک روز نبینی اش دلت بی قرار است و 
واین شد بهانه ای برای اینکه  از کودکی بنویسم که حتی 
اصلا میشود نوشت که ..
نمیدانم چرا نمیدانم چگونه بنویسم
ماجرای بی بی رقیه گل دخترک ارباب را کمتر کسی است که نداند
یا رقیه

  • یک دختر شیعه

اینکه ظهر برسی تهران

اینکه خسته ی راه باشی

اینکه بعد از یکم استراحت تصمیم بگیری فردا جمکران بروی پس فردا کجا بروی و...تاروز برگشت هر روز یک برنامه ریزی داشته باشی

اینکه اصلا فکرش را هم نمیکنی که یکهو همون روز که میرسی:

بابا زنگ بزند وبگوید بابایش فوت کرد و ساعت1شب دوباره برگردین

اینکه یکهو دلت بگیرد 

اینکه دیگر کسی نباشد که به دیدنش بروی وبادیدنت کلی خوشحال شود

اینکه دیگر حتی کسی نباشد که بهت بگوید بابا  چرا انقد کم میای بیشتر بیای:(

اینکه دیگر کسی نباشد تا سخاوتش را شامل حال خیلی از فقراء بکند

اینکه دیگر کسی نباشد که با مادر بزرگت نماز شب بخواند وهمدمش باشد

اینکه یادت بیاید چه زجری کشید امسال 

اینکه تصور کنی چهره ی معصوم ومهربانش حالا در زیر خروارها خاک است

اینکه به تشییعش دیر برسی ووقتی برسی که بدنش در زیر خروار ها خاک باشد ودیگر نبینی اش

اینکه همیشه هر وقت یک ادم پیری فوت میکرد با خودت بگی بنده خدا پیر بوده وسختیش را درک نکنی تا اینکه خودت بچشی

خییییلی سخت است:((

خدا ان شالله با جدش محشورش کند

  • یک دختر شیعه
چمدانم را بر میدارم لباس هایم را درونش میگذارم،اتاقم شده شهر شام از بس شلوغ پلوغش کرده ام  ،امشب ساعت2 میخواهیم با ماه مان برویم تهران پیش خواهریم ،قیدارم را هم بر میدارم برای بار 100بخوانم،
چند تا موزیک بی کلام هم دانلود کرده ام برای گوشیم ،نمیدانم خوشحالم یا ناراحت،اصلا نمیدانم چه حسی دارم،یادم رفته برای اجی چیزی بخرم...
شاید با ماه مان و اجی جمکران هم بخواهیم برویم ...
پ ن:خداروشکر ماه مان راضی شد از این طرف با قطار برویم دعا کنید هواپیما از ان طرف سقوط نکنه چون من هر دفعه سوار هواپیما میخوام بشم وحشت دارم:|...
  • یک دختر شیعه

، امروز من و ماه مان جانم به خاطر استقبال از محرم رفیتم بازار تا مانتوی مشکی بخریمم وای خدا که چه قدر برای امدن محرم حس های خوب دارم برای همین لباس های یک دست ومشکی برای همین عزاداری ها برای سینه زنی ها برای مداحی ها برای عرق کردن هایی که در روضه که صورت را قشنگ خیس میکند،برای گریه های تا مرز هق هق و ارام شدن دل، برای تمام شدن عروسی ها،برای پلو های نذریه امام حسین که طعمش با بهترین غذاها فرق دارد، برای زدن پلاک یاحسین بر روی لباس ،برای جفت کردن کفش ها ،برای رقیق شدن قلبها،برای زیارت عاشورا هایی که بیشتر خوانده میشوند ،برا چایی های روضه ی اقا،برای ایستگاه های صلواتی، برای اقامان حسین(ع)،برای ...

                                                      بأبی أنت و اُمی که وظیفه ست ... چرا؟

                                             همه ى ایل و تبارم به فدایت نشود؟

 

                                      فصل بیماری عشق ست ، کسی ممکن نیست

                                          مستعد باشد ؛ این عشق سِرایت نشود

                                          

                                   

            

  • یک دختر شیعه