دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

لطفا این متنو با این اهنگ بخونید



من گریه کردمممم....گریه...نه به خاطر اینکه خردم زمین..دستم شکست...

نه ...نه به خاطر اینکه ماه مان پیشم نیست...نه....نه به خاطر اینکه باید از سر شروع کنم...نه..به خاطر اینکه شهر چراغ هایش مصنوعی است...نه به خاطر اینکه چندتا از گل های گلدانم پژمرده شدن...نه...نه به خاطر اینکه نتوانستم بهشان آب بدهم ...نه به خاطر اینکه صبح ها با بابا فعلا نمیتوانم بروم کوه...نه به خاطر تمام شدن خنده های پر شور ونشاط مدرسه که از اعماق وجودم بود...که الان دیگر نیست... نه به خاطر دل نازک بودنم وحساس بودنم ....نه نه به خاطردوستم که دلش شکست و دیگر از آن روز به زور میخندید...نه... نه به خاطر کتاب هایی که پشت شیشه ی کتاب فروشی است ودلم میخواهد همه شان را یک جا بخرم...نه...نه نه نه نه

به خاطر اینکه ...عزیز دلممم ...کسی که خیلی دوستش داشتم عقایدش عوض شد یهویی ...یهویی از خیلی از اعتاقاداتش برگشت  ودست کشید...کسی که شهدا برایش مثل زندگی اش بودند...دیگر برایش اهمیت زیادی نداشت...دیگر حتی ...حتی...

من دیدم...با همین چشم هایم...که او دیگر مثل قبلا نیست...صاف ویک دست ویک رنگ....که او دیگر بی غل وغش نیست...نتوانسته بود دیگر تحمل کند یک رنگ نبودن با دوستان وجامعه اش را...کم کم از عقایدش دست کشید...وشد یک رنگ با همان چیز هایی که برایش مثل سم بودند و یک زمانی در برابرشان جبه میگرفت...حتی تر مسخره شان میکرد...نمی دانم چه سد یک هویی همه چی برگشت ...چهه قدر سخت است که ببینی ولی نتوانی هیچ کاری بکنی...فقط نگاه کنی نگاه نگاه...ان قدر که از بغض خفه شوی...از خدای جانم خواستم که دوباره دستش را بگیرد...که راه را نشانش دهد...که دل من نشکند...که دل او نشکند...که دوباره...

پ ن :خواهش میکنم این متنو از ازاین متنای کلیشه ای عاشقانه که برا معشوقشون مینویسند به حساب نیارید...مخاطب این متن کسی که فکر می کنید نیست... 


  • یک دختر شیعه

اصلا فدای سرم

خدا ی جانم اصلا مهم نیست

ارزشش را نداشت

بهتر....

.

  • یک دختر شیعه

بعله دیگه پستای ما 100تا شده:)یادش بخیر انگار همین دیروز بود که اولین پستمو گذاشتم :)چه قدر زود میگذره...

دوست دارم تو 100مین پست نظراتون راجب به وبم بدونم لطفا نظراتونو بگین ،انتقادی دارین، نقطه قوتی ،اگه هست خوشحال میشم:)

نظرات بدون تاییده:)

  • یک دختر شیعه

دلم میخواهد قدم بزنم ارام ارام ...در امتداد ساحل...بخندم....راه بروم ...بنشینم....صدای دریا ارامش بخش است...حالم بهم میخورد از تنهایی...گاهی ..نمیخواهی...دوست نداری ولی مجبوری تنها باشی...نه به خاطر اینکه خانواده داری..به خاطر این که خواهرت یک شهر دیگر است ...برادرت درگیر کارش است و جلسه اش...پدرت اصلا خانه نیست سرکار است...مادرت هم که از صبح تا شب یا سر کار است یا جایی کار دارد اخیرا هم که دانشگاه فردوسی بهش زنگ زده است برای کار جدیدش....یا تهران پیش خواهرت...

راستش من از همان اول عادت نداشتم به تنهایی...به شرایط اینچنینی...تا چندسال پیش ماه مان انقدر کارش امپیتیری نبود...خواهر ازدواج نکرده بود وپیشم بود...به نبود بابا وداداش عادت داشتم ولی به نبود ماه مان و خواهر اصلا...تنها جایی که میتوانم بروم  و دوست دارم پیش عمه است...یا هم حرم ...دوست صمیمی ام هم شهر دیگه دانشگاه قبول شد...تنهایی هایم اوت کرد...خداهه تنهایی سخت ترین کار این جهان است...من باید درسم را خوب بخوانم تا موفق شوم...باید خیلی از کتاب های نخوانده را بخوانم...باید بروم توی دل جامعه ...باید...ماه مان میگوید نباید به کسی متکی باشی باید قوی باشی گلیم خودت را اب بکشی ،همین است دیگر همه می روند پی کارشان تا ابد که نمی توانند پیش تو باشند...همه تنهایند..راست می گوید ولی ،ولی روح حساس وشکننده داشتن هم همین بدی ها را دارد که بعضی از حرف های ماه مان برایت غیر قابل هضم نباشد که یعنی چه که همه ی مردم تنهایند که چرا همه باید این چنین باشند...که چرا نباید مثل قدیم ها بروی خانه ی ماه مان بزرگ وبابا بزرگ  ...که ماه مان ها اش بپزند...بچه ها دور حیاط بدوند از سر شوق...بازی کنند...باباها باهم حرف بزنند...دخترهای دم بخت باهم پچ پچ کنند...پسر ها هم از کار جدیدی که پیدا کرده اند......بچه ی خاله شهین دست میترا باشد که مشغول نگه دادی اش باشد وقربون صدقه اش برود....محمد با زن جدیدش وارد شود برق خوشحالی در چشم هایش دیده شود که وارد دنیای جدیدی شده است...همه بهش بگویند چه طوری شادوماد؟....

دلم برای قدم زدن در خیابان های مشهد تنگ شده است...برای بلوار ارشاد...برای خیابان رضا و ابوذر که با خواهر میرفتیم حافظ...تا ساعت8شب...برای فرامرز...برای  ازاد شهر...برای اب انار سجاد...حتی برای پیاده روی همین کلاهدوز خودمان ...

خداهه من اگر تنها ترین  هم باشم تو که در کنارم هستی...مگر نه؟؟؟اگر هیچ کس هم کنارم نباشد تو که با من هستی ...با تو بودن برای من بس است...اگر تتهایی به قیمت با توبودن است...تنهایی را دوست دارم...اگر نه،نه...خداهه میشود حضورت را برایم ملموس تر کنی...خداهه خلا دارم ...تورا میخواهم...راه را به من نشان ده...خداهه سر یک دوراهی بزرگ گیر کرده ام...میخواهم دستم را بگیری....

امین یا رب العالمین

  • یک دختر شیعه

تولدت مبارک داداش جانمممممم

27بهمن 27سالگیت مبارک ^_^

میدونم که وبمو میخونی به صورت مخفیانه^_*



  • یک دختر شیعه

آدم ها گاهی وقت ها یک چیز هایی میبینند از بعضی از آدم ها که حالشان بهم میخورد...از آدم هایی که جانماز آب میکشن...از ادم هایی که ادعاشان میشود اره ما خیلی مومنیم....عاشق خدا وپیغمبر...صف اول نماز جماعت ...حاج اقا حاج اقا...تقبل الله...ولی گاهی وقت ها اون بالایی خداهه ...دیگه صبرش تموم میشه از ستار العیوبی...خسته میشه از این همه ریا دروغ گویی،ظاهر،اون موقعست که ابروشه میبره که چی بوده؟؟؟؟

امروز من خودم به شخصه یک چیزی دیدم از همین ادم ها که...فقط دلم میخواهد زار بزنم...که چه جوری گاهی وقت ها با اعتقادات ادم ها بازی میشه...احساس میکنم حالم از ادم های ریشوی تسبیح به دست حاج اقا بهم میخوره...فقط ی چیز اینا از دشمنای اسلام هم بدترن...حداقل اینه که بابا یکی دین نداره،ایمون نداره،میاد رک وراست میگه من قبول ندارم...ولی به اسم دین با اعتقادات مردم بازی کردن ...این وحشتانکه ...خیلی ببخشین خودشون هر غلطی میخوان میکنند بعد میان به مردم ،جوونا میگن گناه نکنید،،،اژ خدا بترسید...مسخرست

واقعا تو دلم مونده ببخشین یکم تنده لحنش ولی به احتمال زیاد پست موقت باشه...تو پست قبلم گفتم حق نداریم درباره ی عقاید دیگران قضاوت کنیم...واقعا از ته دلم گفتم حق نداریم اگه ی جوون دیدیم که ی ذره به بعضی چیزا اعتقاد نداره بهش هزار تا انگ و برچسپ بزنیم که وای...استغفرالله...گاهی وقتا همین جوونای به اصطلاح گناهکار  شرف دارن به بعضی از حاج اقاهای جانماز اب کشیده ی ریا کار...که فقط از اسلام اسمشو یدک میکشن برا گند کاری های خودشون....

  • یک دختر شیعه

یادمان نرود ما به هیچ عنوان حق نداریم به خودمان اجازه دهیم که در مورد دیگران،عقایدشان قضاوت کنیم....

  • یک دختر شیعه

                     

خدایا!جان من را آن دم بستان که در ایمان استوار وراست باشم،ورشته نیاز مرا از این جهان بگسل ومرا سوی آن کرامات که نزد تو است راغب گردان تا پیوسته آرزوی دیدار تو کنم وبه راستی بر تو توکل نمایم (و هب لی صدق التوکل علیک)

بخشی از دعای پنجاه وچهارم صحیفه ی سجادیه

  • یک دختر شیعه
حسین جان...
شب های جمعه حرمت بوی یاس میدهد...
بوی سیب میدهد...
لعنت به دوری ارباب....
اخرش روزی....از شهرم میکنم و می ایم بین الحرمین ات....
اخرش بی برو برگرد مرا خواهی کشت.....عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
  • یک دختر شیعه

مگر می شود یک کتاب انقدر قشنگ باشد؟؟؟؟

من او ی رضا امیر خانی را میگویم...

بعد از خواندن ارمیا اش که خیلی به دلم نشست ...کتاب های دیگرش را هم گرفتم از جانستان کابلستان گرفته تا ازبه و بیوتن وقیدارش ولی هیچ کدام طعم ارمیا را نداشت....

ولی من او قشنگی اش به ارمیا میرسید...

  • یک دختر شیعه