زندگی من دارد رنگی رنگی می شود! اصلا انگار خودم هم نفهمیدم که چگونه و چطور دارم وارد دنیای رنگی رنگی ها می شوم
اصلا باورم نمی شوم این خودم هستم، منی که برای تهیه ی یک کتاب دانشگاهی بابا را کل شهر می گرداندم، و محال وغیرممکن بود خودم حتی یک بار تنهایی بروم، چند روز پیش خودم تک و تنها با یک کیف سنگین از کتاب رفته ام پاساژ مهتاب و چند تا از کتاب های به درد نخور رشته ی قبلیم را هم فروختم و حتی تر سر فروختنشان چانه هم زده ام، و کتاب مورد نظرم را هم خریده ام.
جالب است، نه؟!
یا مثلا با یک مطلب کوچک ترغیب بشوم و بروم کلی کاغذ رنگی رنگی بخرم و برای کتاب هایم بوک مارک های رنگی رنگی درست کنم!
دیروز هم برای یکی از لباس هایم تا فروشگاه پیاده رفتم تا برایش دکمه ی قفلی بخرم و دست آخری چند روبان رنگی رنگیه خال خالی گرفتم که اگر خواستم به کسی کادو بدهم با آن ها تزئینش کنم!
یا هی هر روز خدا میروم شهر کتاب و کلی لوازم تحریر رنگی رنگی برای خودم می خرم و خود کار های رنگاوارنگ!
به تازگی هم یاد گرفته ام از اینترنت برای خودم گل سر های رنگی رنگی مخملی درست کنم!
و حتی انواع دسر ها و کیک های شکلاتی و نسکافه ای و نوشیدنی های مختلف!و یا حتی غذاهای فرانسوی و ...
و یا مثلا میروم برای خودم چیز های جدید تر می خرم ..
حتی پریشب سجاده ام را هم عوض کردم ...
و هر شب هفته سعی می کردم بروم کلاس های تفسیر ...
راستش من هیچ وقت ادمی نبوده ام که خودم به تنهایی با کار های مختلف روبروشوم، ته ته تفریح و سرگرمی هایم این بود که با فاطمه بروم سینما و کافه کتاب و و پاتوق کتاب! یا نهایتا با یکی دیگه از دوستانم و تمام!
یا ته تهش این بود که بروم کتاب های مختلف بخرم و با ذوق زدگی یک هفته ای تمامشان را بخوانم....
ولی الان به این نتیجه رسیدم ادم ها که همیشه نمی توانند در اختیار ما باشند...
گاهی اوقات خودمان باید برای خودمان کادو بخریم و ذوق کنیم، گاهی اوقات هم باید خودمان تک و تنها برویم سینما حتی اگر کسی را نداشته باشیم و مامان و بابایمان شاغل باشند و فرصت آمدن با ما را نداشته باشند، گاهی اوقات هم خودمان باید تنها برویم کافی شاپ و موکا سفارش بدهیم و برای خودمان در تنهایی کتاب بخوانیم، حتی اگر کسی نباشد که مثلا بهمان کادو بدهد یا مثلا حرف های عاشقانه نثارمان کند...
راستی من دارم خودم را عاشق دنیای جدید تنهایی رنگی رنگی می کنم...
من دارم مستقل می شوم...
من دارم بزرگ می شوم و از آن دخترک لوس و به دیگران متکی فاصله می گیرم...
من دارم عاشق می شوم، عاشق زندگی و آفتاب صبح، عاشق بوی خوش خدا در طعم قرآن های بین الطلوعینی صبح ...
عاشق کتاب های درسی جدیدم و باز شدن دریچه های جدیدی از دین به رویم ...
عاشق عطر یاس و مریم و نرگس...
من دارم تمرین لبخند زدن به صورت های دیگران را می کنم..
گفته بودم عاشق مجردی های دخترانه ام هستم؟!
سلام دنیای رنگی رنگیه جدید...سلام ...
سلام زندگی...
الحمد الله رب العالمین...