دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

چطور می شود؟!مثلا از وقتی پانزده سالت است یکی دائم الحال در حال عشق ورزی و محبت است ،یکی دائم دوستت دارد،به مناسبت های مختلف به تو کادو بدهد، و ازت تعریف کند، وته دلت ذوق بکنی که یکی پیدا شده است که تو را انقدر دوست دارد حتا اگر هم جنست باشد،...
کم کم...
هعی ببینی دارد از یکی تعریف می کند،چپ می رود ،راست می رود،هعی بگوید و بگوید و بعد تر ها..
بفهمی که صاحب یک پسر است...و بعد بعد تر...
بفهمی که زیر نظر داردت...و بعد بعد بعد تر...
توی رو دربایستی قرار بدهد و انتظار داشته باشد جواب محبت هایش را با بعله گفتن پاسخ بدهی و بعد بعد بعد بعد تر...
ناراحت شود از جواب نه و سر سنگین شود و دیگر کم محلی....
و بعد بعد بعد تر ها...
آن موقع است که حس وحشت دخترانه به تو دست می دهد...بهتر است بگویم حس وحشت صورتی ...که بفهمی تو را به خاطر خود خودت یعنی اصل خودت دوست نداشته اند....تو را به خاطر کس دیگر دوست داشته اند...
وحشت صورتی ای که بفهمی تمام محبت هایی که در حقت کرده اند را انتظار جبران دارند...
حس وحشت صورتی مزخرف...
فقط باید یک دختر باشی تا بفهمیش...حس مزخرف وحشتناک صورتی...
حس بدی که وقتی می روی مهمانی راحت نیستی یکی دائم زیر نظر داردت...
  • یک دختر شیعه

در من نوشتن بسیار است و حس نوشتن نیست...

: (

  • یک دختر شیعه

قشنگ ترین راز سر به مهر هستی وجود...نیمه ی شعبان امسال هم تمام شد...و دوباره فراموش کردن هایمان...دوباره در حاشیه قرار گرفتن هایت در متن زندگیمان...کاش هر روزمان نیمه ی شعبان بود...کاش یک حرکتی میزدیم برای امدنت ...کاش که هیچ وقت فراموشت نمی کردیم پدر جان...

کاش نبودنت برایمان عادی نشده بود...کاش از دوریت شب ها تب می کردیم...کاش شب های جمعه راحت نمیخوابیدیم...کاش یادمان نمی رفت شب های جمعه یعنی تا خود صبح تورا از خدا خواستن است...کاش یادمان نمی رفت صبح های جمعه بیدار باشیم...کاش یادمان نمی رفت تا ساعت 12ظهر خوابیدن یعنی برایمان فرقی ندارد بودن یا نبودنت...کاش عصر های جمعه دق می کردیم از دوریت...کاش فراموش ات نمی کردیم...کاش هر روز صبح برایت عهد می خواندیم و روزمان را با یاد تو شروع می کردیم...کاش به جای چله برای کنکورمان،کار،مریضی خانواده ی مان کاش فقط یک بار یک چله هم برای امدن شما بر می داشتیم...یک ختم برای امدن شما...کاش یک بار فقط فقط به نیت نزدیک شدن ظهور شما حرم می رفتیم ...آخ پدر...حالا می فهمم برای چه نمی آیی ؟برای چه نبودنت انقدر به درازا کشیده شده است؟

تو را برای مشکلاتمان می خواهیم....تو را برای رفع حاجت هایمان می خواهیم...شفای ییماری ها یمان می خواهیم...آن قدر که هنوز از بین ما 313نفر یار پیدا نشده است...

اخ اقا نیا ...این جا کسی خریدارت نیست...کسی تورا برای خودت نمی خواهدکسی تو را به خاطر خودت فقط فقط به خاطر خودت نمی خواهد...تورا برای رفع مشکلاتمان می خواهیم ...برای رفع حاجت هایمان...یا ابوالغریب...


  • یک دختر شیعه

باران می بارد...نم نم می بارد...آن هم چه بارانی..بارن بهاری،باران شب های بهاری،.

نمی دانم باران اشک شوق می ریزد یا که نه از فراق گریه می کند؟!از فراق تجدید سال های نبودنت،از فراق جشن های بدون تو،،،

باران امشب برای من حسش فرق میکند ،،،یاد آور توست ای قشنگ ترین دلیل آمدن باران بر روی زمین،

بشود که  این هفته دو جشن برایت بگیریم جشن تولدت و جشن آمدنت در جمعه اش...

بشود که فرزندان خلفی باشیم در دوری پدرمان..

بشود جخ که تو بیایی و بیایی و بیایی و گره های کور را واکنی،شربت سیاه سرفه را تقسیم کنی،تشنگیمان را سیراب کنی،تنهاییمان را رفع کنی،اقتصاد را درست کنی، جخ بیمارستان های شهرمان را تعطیل کنی و زندان هارا نابود کنی بیایی و بارگاه برای بقیع بسازیم ...

جخ بشود که بیایی به  تنهایی دخترکی که جز تو کسی را ندارد خاتمه بدهی قشنگ ترین اتفاق ممکن..

مدت هاست که نبودنت برایمان مثل آب خوردن طبیعی شده است...

تو را کم داریم...ای اتفاق ممکن غریب

  • یک دختر شیعه

ی دوستی دارم از بچه های جامعه شناسی دانگشاه فردوسی می گفت ((هر موقع از درس خواندن خسته شدی دو روز به خودت استراحت بده ،برو توی گوشیت ،آن موقع است که به دو روز کاملا حالت بهم می خورد از گوشیت  و خوره ی عذاب وجدان میفتد به جانت،نه به خاطر درس نخواندن و کم تر خواندن ها،حتی اگر درس هم درس نداشته باشی،باز هم حالت بهم می خورد ،میدانی برای چه؟برای اینکه وقت هایت و ثانیه هایت به بطالت گذشته اند))

اینکه من هر دو،سه هفته گوشیم را بر می دارم تنها دلیلش این است که هنوز به آن حد از آن ظرفیت نرسیدم که درست استفاده کنم،که وقتی دارم درس می خوانم هی فکرم به سمتش وسوسه نشود که چه خبر است و غیره و غیره ،،،

این که خدا من را مجبور کرده است که بگذارمش کنار یکی از حکمتش هایش این است که غافل نشوم از خودش...

در آخر فریده کجایی؟دقیقا کجایی؟

  • یک دختر شیعه

خانواده ی ما جزء ان دسته از معدود خانواده هاییست که شب شام نمیخورند،به خاطر پدرم که اذیتش می کند ،ماه مان هم  انگیزه اش برای شام درست کردن از بین میرود ...من هم گاهی هوس شام بکنم خودم دست به کار می شوم و برای خودم درست می کنم....

دیشب که داشتم شام درست می کردم...وقتی داشتم گوشت های چرخ کرده را سرخ می کردم...حالم بهم خورد،از تصور اینکه گوشت های یک حیوان زیر چرخ گوشت ،چرخ شده باشد..سریع فکرم را عوض کردم ولی باز فکرش میامد در تصوراتم...

راستش دیشب شام که اماده شده بود خودم نمی توانستم غذایم را بخورم...از تصور این که ...گوشت های چرخ کرده ی یک حیوان زیر دندان هایم قرار بگیرند..

  • یک دختر شیعه

این روز ها هرکس من را میبیند تعجب می کند و میگوید:وای مریم چه قدر لاغر شدی!... چه قدر قیافت عوض شده!حقیقتش خودم هم نفهمیدم چگونه7کیلو لاغر شدم بدون رژیم گرفتن!!! دیروز که میل به ناهار نداشتم ماه مان مجبورم کرد که باید ناهارت را بخوری ...!

حس می کنم این لاغر شدن ها از  تابستان شروع شد...باقیش بماند...

  • یک دختر شیعه
خدای جانم یکی از ببشترین چیز هایی که در این دوره و زمانه احتیاج مبرم و شدید به ان داریم...اراده است...
خدای جانم اراده ی ما را قوی کن...
  • یک دختر شیعه

یک حس گنگ...یک حس نه خوب نه بد...یک حس سخت ...

حسی که وقتی می بینی کسی کوله بارش را بسته است...و راهی کوی حسین(علیه اسلام)می شود...

شب جمعه...بین الحرمین..کربلا...دعای کمیل...فترس...حضرت زهرا...

این غم کم نیست...لیاقتشو ندارم اقا ...بیام حرمت...

آن قدر این مداحی حاج میثم را گوش کرده ام که ماه مان هم خسته شده  است...

  • یک دختر شیعه

بعضی شب ها بی خوابی میزند به سرت...دلت میخواهد بنویسی...می دانی چه بنویسی ولی نمی دانی چگونه پیاده کنی کلمات ذهنت را...

برای نوشتن هم باید بخواهد تابتوانی...وگرنه خودت را هم که بکشی نمیتوانی...

  • یک دختر شیعه