الان نزدیک دوهفتس موبایلم توی جعبه اش مخفی است ....نزدیک دوهفتست که با گوشی مامان فقط می روم....حتی اینستا
فاصله گرفتن از فضای مجازی را دوست دارم...فاصله بیشتر آرامم می کند..البته در این یک مورد
الان نزدیک دوهفتس موبایلم توی جعبه اش مخفی است ....نزدیک دوهفتست که با گوشی مامان فقط می روم....حتی اینستا
فاصله گرفتن از فضای مجازی را دوست دارم...فاصله بیشتر آرامم می کند..البته در این یک مورد
شاید اگر روزی صاحب یک دختر بشوم برایش تمام چیز هایی که در دلم ماند و به کسی نگفته ام را به گل دخترکم بگویم....البته...
یا صاحب الزمان...
.
.
.
حرف هایمان مثل یک کوه روی هم جمع شده است...اقای مان...غربت محبین جدت دیگر غیر قابل تحمل شده است...
امروز کانال ها را جا به جا می کردم ...شبکه ی افق ...مستند داستان وهابیت...
آخ اقای جانمان ... چه غربتی ... آقای جانمان زیارت جدتان حسین را این ملعون ها شرک می دانند...حسینی که آرام دل هامان است...حسینی که بی کربلایش می می ریم.. آخ اقای جانمان کربلا هنوز تمام نشده است...محبین جدت علی (علیه السلام)یکی یکی ذبح می شوند...آخ...آقای جانمان از اسلام فقط نامش مانده...آقای جانمان...زمین...زمان...ساعت ها ...ثانیه ها ...غیر قابل تحمل است...
آقای جانمان گم شده ی ثانیه ها ...بیا که ثانیه ها تو را طلب می کنند...
آقای جانمان ریه هامان کمی تنفس می خواهد...نفس هایمان بدون هوای شما سم است...بابای جانمان...روز پدر نزدیک است...روز پدر بدون پدر را دوست نداریم...
بیایید بیشتر حواسمان به اقای جان غریبمان باشد...بیایید کمی بیشتر برایش وقت بگذاریم...بیایید هر روز به خودمان یاد آوری کنیم...یک پدری دلش خون است...بیایید برای ظهورش دعا کنیم....از ته ته دلمان دعا کنیم...با گریه و اشک به پیشگاه خدای جانمان ظهورش را طلب کنیم....
22:22
چمران جان ...دلم برایت تنگ شده ...برای مثل تو شدن...برای ...ارتباط نزدیک تو و خدای جانت.. که انقدر زیبا و از دل وصفش می کنی... و با ذره ذره ی وجودت حسش کرده ای....
به قول آجی بشرا سکوت همیشه علامت رضایت نیست....
خدای جانم ممنونم که کمک کردی تلگرام نصب نکنم با تمام سختی هایش.. ممنونم که تا به حال نداشته ام که اعتیاد پیدا کنم....
این روز ها هرچه بیشتر می شنوم حالم بیشتر از تلگرام بهم میخورد....
البته شاید یک روز هم مجبور شدم نصبش کنم...
خدای جانم چرا انقدر بی حیایی زیاد شده است...حالم دارد بهم می خورد...
دیروز ...اقای جانم طلبید...بالاخره ضریحش را ...یادم نمیاد از کی بود چشمم به ضریحش نیفتاده بود...این که کم میری ضریح تنها حسنش این است که وقتی چشمت به ضریح آقایت میفتد ...پاهایت مثل میخ به زمین چسبیده می شوند...نه میتوانی حرکت کنی...نه میتوانی بنشینی ...فقط ضریح را نگاه می کنی .... و هی و هی و هی اشک میریز ی ....مثل کسی که شوکه باشد...
کمی جلو تر می روی درست روبروی ضریح و هنذفریه گوشیت از کربلا میخواند ...سرت را به دیوار تکیه می دهی ...ارام مروارید هایت می غلتند از روی گونه هایت بدون آن که از تو اذن بگیرند...
انگار که امامت روبرویت درست روبرویت استاده انگار که نه...حتما...و توداری برایش می گویی و از دوری از سختی هایت از حوائج قلبیت....از بغض هایی که دارد خفه ات می کند...و هی...
مادری وقتی می بیند...اشاره بهت بلند می گوید....خدایا حاجت دل های جوون هارو براورده کن ...خدایا به حق امام رضا حوائج دل این جوون ها رو برآورده کن....و هی دستش را به بازویم می کشد...
و هی تکرار می کند...
ومن هی امتداد دار تکرا می کنم....الهم عجل لولیک الفرج....الهم الرزقنا زیارة قبره الحسین(علیه السلام)الهم....الهم....الهم.... الهم....و هزاران دعاهای دیگر...
راستی اون دونفری که توی پست قبل التماس دعا گفتند به یادشون بودم...
اینم یک عکس هول هولکی از ضریح آقایم
نیاز دارم...نیاز دارم به کمکت ....
دستم را بگیر...توی این چند ماه...شدید به کمکت نیاز دارم...
کمکم کن....کمکم کن ... کمکم کن....یا رب العالمین....
من بر تو توکل می کنم تو هم به من کمک کن ...خدای جانم رهایم مکن...
خدای جانم....کمکم کن.... کمکم کن... کمک....
من بیشتر از هر موقع دیگری به کمکت احتیاج دارم....