دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

و مولایم علی(علبه السلام)چه زیبا فرمودند:

مواظب باشید که اخلاق نیکو را در هم نشکنید و به رفتار ناپسند مبدل نسازید.زبان و دل را هماهنگ کنید.انسان باید زبانش را حفظ کند،زیرا همانا این زبان سرکش،صاحب خود را به هلاکت می اندازد.

به خدا سوگند!پرهیز کاری را ندیده ام که تقوا برای او سودمند باشد،مگر آن که زبانش خویش را حفظ کرده بود،و همانا زبان مومن در پس قلب او، و قلب منافق از پس زبان اوست . زیرا مومن هرگاه بخواهد سخنی بگوید ،اول می اندیشد.اگر نیک بود اظهار می دارد، و چناچه ناپسند بود ، پنهانش می کند،در  حالی که منافق آنچه بر زبانش آمد می گوید ،و نمی داند چه به سود او و چه حرفی به ضرر اوست؟و رسول خدا فرمود :ایمان بنده ای استوار نگردد تا دل او استوار شود،و دل استوار نشود تا زبان استوار گردد

پس هرکس از شما بخواهد خدا را ملاقات کند باید که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک،و زبانش از آبروی مردم سالم ماند...

خطبه 176(ضرورت کنترل زبان)

 و چه زیبا امیر کلام از زبان ما می گویند و چه قدر سخت است خدای جانم که روی زبانمان کار کنیم که مبادا دل کسی را بشکونیم و تو را برنجانیم ..

و  فانتزی بزرگ من همین است که روزی برسد که آن قدر مهربان بشوم که ...

که بتوانم حتی یک نفر را جذب اسلام جانم کنم...

این روز ها بعد از فکر کردن های متداول ، بعد19 سال به این نتیجه رسیده ام که هیچ چیز مثل اخلاق خوب و مهربانی نمی تواند لبخند خدا ی جانم را بیاورد ...

مهربانی اکسیری است که زشت را زیبا می کند... گریه را خنده می کند ...خشم را به محبت تبدیل می کند...نگاه خدای جانم را خیلی زیاد می کند ...ان قدر ها که بوی حضورش را حس می کنی...

و من میگویم آدم ها نمی توانتد مهربان باشند  مگر آنکه نگاه خدای جانشان را دم به دم و لحظه به لحظه حس کنند...



  • یک دختر شیعه
گاهی دلت می خواهد قرآن را واکنی وهی قرآن بخوانی و هی اشک بریزی هی قرآن بخوانی و هی اشک بریزی و هی...
یا مثلا زیارت عاشورا ی اربابت را بگذاری وهی بغض کنی و هی گوش دهی هی بغض کنی و هی...
منتظر بهانه باشی ...منتظر بهانه ای برای نزدیک شدن...منتظر بهانه ای که اشک بریزی برای او که باید کنارش می بودی   و نیستی و...
برای دوری از محبوبت...برای خدای جانت...برای نگاه خدای جانت...برای لبخندش...برای ...
برای اینکه   دلت نمی خواست ولی مجبور شدی تو موقعیتی قرار بگیری که اصلا دوست نداشتی...برای اینکه دلت نمیخواست ولی همه چیز دست به دست هم داد و چیزی که نباید اتفاق میفتاد اتفاق افتاد...بدتر آن که سر یک دوراهی بزرگ قرار بگیری گیج و مبهم و مثل آدم های قفل شده نتوانی راه را تشخیص بدهی...و خدای جانت تورا در یک امتحان سخت قرار دهد...آنقدر که هر لحظه احساس کنی ممکن است مشروط بشوی...و ...
وهی...
و آن موقع است که دلت کربلا می خواهد ،شانه های سنگیت کربلا را می طلبد برای سبک شدن...چشم هایت دیگر خسته شدن از گریستن برای دوری از کربلا
  • یک دختر شیعه

بسم الله الرحمن الرحیم.

گاهی وقت ها هم خدای جانت تو را وسیله قرار می دهد برای آرام کردن قلب دخترکی که حتی نماز هم نمیخواند...تو را وسیله قرار می دهد که به ارامش برسانی اش...و با حرف هایت ارامش کنی...

و چه قدر خوب است...

همان که می خواهی ...معجزه بشوی گاهیی...و یادش بیاوری که در اوج نا امیدی هنوز هم خدای جانش منتظرش است...

خدای جانم دلم برای یک  معجزه ی بزرگ شدن تنگ شده است....

الحمدالله رب العالمین...


  • یک دختر شیعه

همیشه همین طور بوده است...منتظریم که تا کسی مثلا بیاید و مثل یک معجزه  زندگی ما را درست کند...و غافل از اینکه معجزه خود ماهستیم...خود خودمان...و چرا خودمان معجزه ی زندگی دیگری نشویم مثلا؟!!...و یا مثلا آن قدر خوش اخلاق باشیم که بتوانیم معجزه بشویم..و زندگی دیگری را مثل خودمان بکنیم ...و مثلا آن کس که عاشق اخلاقمان شد به تبع عاشق رفتارمان و حرکتمان می شود دیگر!!!

  • یک دختر شیعه

و...مثل ...تمام شدن عید...وباید بروم یک 3ماهی کم رنگ بشوم...نه که نباشم،باشم...ولی کم...تا به وقتش...

و دلم برای یک نفر شدید و به معنای واقعی تنگ می شود : (

و دوباره باید سر موقع بخوابم...

و باز هم رفتن هرکس به شهر خودش...و تمام شدن دور همی ها و تنها شدن: )

و باید بروم سراغ درس هایم که درست عین یک کوه تلنبار شده است...

و کتاب های نخوانده ام....

و کار های نکرده ام و همه و همه...

و کمی تفکر و خلوت با خودم...

و همین..


  • یک دختر شیعه

اگر شما توانستید محبت را ...

اگر توانستید تلاش های بی منت را ...

شب بیداری ها ی مستمر را...

درد فارغ شدن را...

گذشت بی حد را..

خستگی ناپذیری را...

مهربانی بی حد را...



درقالب کلمات بگنجانید...

شاید من هم توانستم...

.

.

.

شاید

تولدت مبارک ...نقطه ی عشق... مادرمان زهرا(سلامها علیها)


  • یک دختر شیعه

خداحافظ سلمان وغزاله...

شخصیت هایی که سخت بهتان وابسته شده بودم...

شخصیت های دوست داشتنیه زندگی من...

کاش عاقبت یک غزاله بشوم...

ویک سلمان هم...

  • یک دختر شیعه

دلم به ادازه ی تمام سن 19 سالگی خدای جانم را می خواهد...به اتدازه ی تمام ثانیه ثانیه های زندگیم...تمام تیک تیک ساعت ها...

دلم به اندازه ی تمام خنده های از ته دل  کودکان خنده ی خدای جانم را می خواهد...

به انداز ه ی تمام وقت های بیهوده ام وقت پر کردن با خدای جانم را می خواهد...

خدای  جان من گاهی با افسوس نگاهم می کند که چرا بعضی وقت ها یت را دادی بدون یاد من و نگاه من می گذرانی...

خدای جانم در ته قلبم به من می گوید هیچ چیز تو را به ارامش نمی رساند ...جز با من بودن و سیر کردن...

خدای جان من حال این روز های من را می فهمد ...

خدای جان من ... می داند که ...می داند که اصل خستگی من به خاطر دوری از خودش است...

می داند که دل من ذره ای طاقت دوری اش را ندارد...

الحمد الله رب العالمین...

  • یک دختر شیعه

وقتی که یک کتاب را شروع می کنی به خواندنش ذوق وشوق داری ...با کتاب زندگی میکنی  و فکر میکنی...با شخصیت ها سیر می کنی..

ولی وقتی تمام می شود لجت می گیرد که چه قدر زود تمام شد...

لعنت به لحظه ی پایان کتاب ها...

+کتاب پنج شنبه ی فیروزه ای رو از دست ندین پشیمون نمی شید

  • یک دختر شیعه
ضد حال ترین اتفاق دنیا همین است که یکهو  از خواب قشنگ بیدار شوی...
مگرنه؟

  • یک دختر شیعه