دلنوشته های یک دختر شیعه

دلنوشته های یک دختر شیعه

در این کشتی درآ،
پا در رکاب ماست دریاها
...
مترس از موج،
'بسم الله مجراها و مُرساها'
..

                  

                       باز میخندی ومیپرسی که حالت بهتر است؟؟

                       باز میخندم که خییلی...!

                       گرچه میدانی که نیست


  • یک دختر شیعه

زن عمو زنگ میزند...

سلام عزیزم ...

سلام...

مامان خونست؟

نه

بابا چی؟

نه

کسی خونتون هست؟

نه

خودت تنهایی؟

بله

ای بابا ما که هرموقع زنگ زدیم خودت تنها بودی

راست می گوید ...

ولی ته دلم می گوید راست نمی گوید...ان الله معنا...

....



  • یک دختر شیعه

یادمه این کتاب و 2سال پیش دادمش به یک بنده خدایی که بخونه ..بگین طرف اصلا کتاب خون نبوده، که بخواد بخوندش...منم فکر کردم دیگه نامیرا ی منو نمیاره ..ولی امروز بالاخره اورد برام ..فقط خداروشکر جلدش کرده بودم چون وقتی اوردش کاملا خاکی بود جلدش و کثیف ...منم جلدشو باز کردم....ولی فکر کنم از آخرم نخونده:دی

:))


برچسب:کتاب هایی را که امانت میگیرم به بهترین شکل مراقبت کنیم+حتما بخوانیمش

  • یک دختر شیعه

بابا مهدی...

چه قدر خوب است که شما هستین...

بابا مهدی...چه قدر خوب است که میتوانیم برایتان نامه بنویسیم...بابا مهدی چه قدر خوب است جسم شما روی این کره ی خاکی وجود دارد...بابا مهدی...چه قدر خوب است که اوج دل شکستیگی هایمان را میتوانیم برایت بنویسیم...میدانیی بابا مهدی جان ...خیلی حس قشنگی است وقتی داریم آل یاسین فرهمند را گوش میدهیم ومیخوانیم تو صدای مارا میشنوی وجواب سلاممان را میدهی..

بابا مهدی ...دوره ی اخر الزمان است...زندگی سخت شده است...فتنه ها روز به روز بیشتر میشود..بابامهدی میخواهند شمارا در ذهن های ما از بین ببرند وبه ما بگویند تو نمی ایی....بابا مهدی داریم با تمام  وجود حس میکنیم حدیث جدتان را که نگه داشتن دین در دوره ی آخر الزمان مثل نگه داشتن لکه ی آتش در دست است...

بابا مهدی ما جوان ها گناه داریم...گناه داریم...ما جوان های آخرالزمان گناه داریم که امام زمان مان باید پشت پرده های غیبت باشد..بابا مهدی شما نمیخواهید بیایید...به خاطر ما ها که نه ..ولی اقا یکی یکی جوان ها دارند میمیرند یا شهید میشوند یا تصادف میکنند ولی از روی ماه شما محروم مانده اند...شما را ندیده اند...بابا مهدی نکند ما هم بمیریم و شما را نبینیم...بابا مهدی ...گل نرگس ما....نگذارید ارزویمان را به گور ببریم ...آن قدر خوب نیستیم که روز ظهورتان جزو ان دسته از خوبان باشیم که دوباره زنوه شویم...میدانی بابا مهدی گاهی دلمان برایت اندازه ی تمام گل نرگس های دنیا تنگ میشود یا شاید هم بیشتر....میدانی بابا مهدی مسخره امان میکنند ...میگویند پس کوش بابا مهدیتان...

بابا مهدی....بیا...

السلام علیک فی اناءلیلک واطراف نهارک

السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه 

  • یک دختر شیعه

بگذار از ان جا شروع کنم...از ان جا  که وقتی باران میبارد ...میروم زیر باران ..خیس خیس میشوم مثل موش آب کشیده ...یخ میزنم ...ولی میخندم..از ته دلم میخندم...

از آن جا که لای گل های اطلسی و مریم...بوی قشنگت پیچیده...حس سرمستی وخوشی به ادم دست میدهد...

از ان جا که کنار ساحل صدای موج ها طنین عظمت تورا به یاد من میاورد...

از آن جا که توی اتاق بی پنجره ی من تو پنجره ی دل کوچک من هستی...

از آن جا که شب میخوابیم میترسیم نکند یک وقت دیگر بیدار نشویم ...وبهت میگیم خدای جانم من هنوز تو رو پیدا نکردم...وقتی به تو رسیدم جان من را بگیر....

از ان جا که دخترک یتیم سر روی زانو های ماه مانش گذاشته وماه مانش موهایش را نوازش میکند...و ته دلش میگوید که خدا یا کمکم کن...

از ان جا که از شدت تنهایی بیش از حد معمول من بغض کردم گریه کردم ولی تو خندیدی و زیر چشمی به من نگاه کردی و گفتی ...تا من را داری غمت نباشد...ربی من لی غیرک...غصه ی چه را میخوری...

از ان جا که دستت بالای همه ی دست هاست...ید الله فوق ایدیهم

از آن جا که دنبال بهانه ای برای بخشیدن ما...برای چشم پوشی از گناه های ما...

از ان جا که ...حرف های خصوصی ام را راحت باهات میزنم وتو سر تکان میدهی که بعله بعله اگر مصلحتت باشد درستش میکنم فقط صبر کن...

از آن جا که عاشقت هستم...

از آن جا که دوستت دارم....

مهربان ترین مهربان مهربان مهربانان...



  • یک دختر شیعه

قلم جانم این روزها چرا انقدر خسته ای،کلافه ای ،دل تنگی،قلم جانم ...امروز به توبالیدم ..حرف حق را که از مدت ها توی دلم بود بالاخره نوشتم...

قلم جانم ...تو معجزه ی خدای جانم هستی ...ان جا که بغص گلوی مارا خفه میکند...وتوراه بر میداریم و شروع میکنیم به نوشتن...

آن جا که دلمان برای خدای جانمان تنگ شده برایش نامه مینویسیم توسط تو میندازیمش تو ضریح امام رضا یا لای سجاده همان...قلم جانم...تو اگر نبودی چه کسی میخواست تاریخ مظلومیت علی (ع)مولای عشق راثبت کند...

قلم جانم ...بنویس...باید بنویسی...بی تابی نکن...ینویس...از سر بنویس ...از نو ...خدای جانم بر سرت قسم خورده ...مبادا خودت را دست کم بگیری...

بسم الله الرحمن الرحیم...

والقلم ومایسطرون...

  • یک دختر شیعه

دل من امروز شکست ...خرد شد ....

صدایش را هیچ کسی جز تو نشنید خدای جانم...

ولی مرسی که بازم دوستم داری...بازهم هرچه باشد تو مرا از من بیشتر دوست داری...

ممنونم ازت که دل من راشکوندی...ممنونم که گذاشتی دل من قشنگ قشنگ بشکند...ممنونم...

فقط همین...خدای جانم...عاشقانه دوستت دارم ای ارام کننده ی دلم...دلم را ارم کن ...میدانی که این روزها بیشتر از همیشه سخت محتاج نگاهت هستم...

  • یک دختر شیعه

1.2.3

....

اینجا ...هوا....کمی ...ابری...ست...گاهی هم بارانی البته...هوای دلم را میگویم...دل من انگار کمی ابری شده است...ولی به زودی قرار است...آفتاب بیاید...خیییلی زود...افتاب ...آفتاب...

دیده اید وقتی بعد باران آفتاب می اید رنگین کمان درست میشود...به زودی قرار است در دل من رنگین کمان درست شود...

وقتی که همه چیز را میسپاری به خودش...وقتی که از همه ی کائنات فقط فقط به خودش تکیه میکنی...وقتی مصلحتت را در نظر میگیرد...دلت هم کم کم ارام میشود...و چه زیبا گفته اند(الا بذکر الله تطمعن القلوب)یاد او باعث ارامش دل هاست...وچه زیباست وقتی از همه ناامیدی  میروی به سراغ ان که باید میرفتی...

الهی...از تناقض های دل پشتم شکست

برسرم جانا بیا بگذار دست...

دست خود را از سر من برندار

بی قرارم بی قرام بی قرار...

  • یک دختر شیعه

پیرت کردیم اقا...

سرت سلامت بادا....عزیز جانمان...ما می اییم رای میدهیم همه می اییم برای اینکه به همه ی عالم نشان دهیم پشتتان ایستاده ایم...و نگذاریم ماجرای علی و کوفه دوباره تکرارشود...

چشم بدخواهتان کور بادا....

برایم نه اصلاح طلب ها مهم هستند نه اصول گرا ها...برایم حرف رهبرم مهم است وبس...


  • یک دختر شیعه

میدانی خدای جانم من و تو یک وجه مشترک با هم داریم وان هم اینکه هر دو هم را دوست داریم...ولی خوب طبیعتا عشق تو به من میلیون برابر عشق من به تو است...میدانی چرا؟چون من اگر میدانستم تو چه قدر من را دوست داری جان میدادم ..این را خودت در حدیث قدسی ات گفتی...خدای جانم میدانستی...وقتی باهات درد و دل هایم را میگویم احساس سبکی میکنم ...میدانی قشنگ حس میکنم که صدایم را میشنوی ...ولی گاهی وقت ها بد به دلم راه میدهم که نکند از من فراموش کنی...ولی بعد باز خودم را توجیه میکنم که امکان ندارد ...میدانی خداجانم...من دنبال این میگردم که تو چه زمانی بیشتر مرا عاشقی...به زبان ساده تر تو چه جه زمانی من را بیشتر دوست داری و به حرف هایم بیشتر گوش میکنی...
میدانی خدای جانم قرآنت را که سر سجاده ام وا میکنم بوی خوشت تمام فضای اتاقم را پر میکند...به این جا که میرسم...ا اذا سألک عبادى فإنى قریب اجیب دعوة الداع إذا دعان..حس میکنم وجودم از وجودت پر است...حس میکنم دارم در گندم زار میدوم...میدانی خدای جانم حتی گاهی وقت ها نامه هایم را هم برایت میگذارم لای قرانم...که تو با دقت بیشتری بخوانی...که بدانی قلب دخترکی در این دایره ی بزرگ قلبش برای تو میپد...خدای جانم نمیدانم ...چرا هرموقع از عذابت میگویند نمیتوانم درکش کنم...نمیدانم شاید به خاطر اینکه ان قدر رافتت رحمانیتت بزرگ است که دیگر فراموش میکنم...خدای جانم...وقتی پیش میاد گاهی از کوره در می ورم دست خودم که نیست ...خودت که میدانی دلم نمیخواهد تورا و بندگانت که عاشقشان هستی را ناراحت کنم... من دلم نمیخواهد حتی به اندازه ی لبخند مورچه ها از دست کسی عصبانی بشوم ...که تو بخندی ...که من بخندم...که دستت را بیاوری جلو دستت را بگیرم...که تو به من نگاه کنی...من به تو...مابه هم...
ارام دوستت دارم خدای جان جان جان جانم....
  • یک دختر شیعه